سنت ختنه زنان به هزارهای قبل بازمیگردد؛ حتی پیش از پیدایش ادیان توحیدی. این محصول سیاه اجتماعی در واقع پاسخی بود به نیازهای جامعهای مردسالار که در آن زنان وسیلهای بودند برای برآورده کردن خواستهها و مطالبات مردان. این موضوع به تدریج به یک سنت در برخی مناطق تبدیل شد و بیش از پیش زنان را گرفتار خود کرد و به همین دلیل به عنوان امری ضد انسانی در نظر گرفته میشود؛ موضوعی که سلامت جسمی و روانی زن و حتی زندگی خانوادگی او را به مخاطره میاندازد.این سنت در کشور ما نیز تا دهههای پیش رواج داشته است. خاستگاه این سنت در ایران مناطقی از جنوب و غرب کشور است. اما اکنون میزان قربانیان ختنه زنان در کشور ما نیز رو به کاهش گذاشته است. هرچند قربانیان آن هنوز هم در چنبره مشکلات ناشی از نقص عضو جنسی گرفتارند و این سنت همچنان در برخی از مناطق ادامه داشته و قانونی هم برای ریشهکنی آن وجود ندارد.
آن پیرزن با چاقو آمد
هنار (انار) یکی از قربانیان ختنه زنان در کشور است که ماجرای ختنه شدنش را با درد و بغض تعریف میکند:« با دوستم مشغول بازی در کوچه بودیم حضور غریبهای در کوچه توجهمان را جلب کرد. وقتی نزدیک شد پیرزنی را دیدیم که با چادری سیاه به کمر و چاقویی به سمت ما میآید. خیلی ترسیدیم پا به فرار گذاشتیم و به خانه دوستم پناه بردیم. اصلا نمیدانستم آن پیرزن قرار است چه تاثیری در زندگی من داشته باشد.» او ادامه میدهد: «چند دقیقه بعد از آن فرار ٰ مامانم آمد دنبالم و رفتیم خانه. چند تا از زنان همسایه و مادربزرگم آنجا بودند من را خواباندند. دست و پایم را گرفتند. بعد همان پیرزن چاقو به دست را دیدم که به سمت من آمد و چاقویش را به سمت پاهای من آورد. دیگر چیزی نفهمیدم از درد بیهوش شدم.» به اینجا که میرسد سکوت میکند و تنها صدای هقهق گریهاش به گوش میرسد.
زن جوان کمی نفس میکشد و اضافه میکند: «دوستی که آن روز با من بود شانس آورد. مادرش ترک زبان بود و چنین سنتی نداشتند به همین دلیل هم مادرش نگذاشت با او چنین کاری کنند. در حالیکه مادربزرگ (مادر پدرش) همین دوستم از زنانی بود که این بلا را سر من آوردند.» هنار این جملات آخر را در حالی میگوید که صدایش از شدت اندوه و بغض به لرزه افتاده است.کودک ۵ ساله آن روزها از لحظات بعد از به هوش آمدن تنها و تنها دردی جانکاه را به یاد میآورد. این خاطره دردناک را همیشه با خود به همراه دارد، اما تا ۱۲ سالگی نمیداند که چه بر سرش آمده و آن روز چه اتفاقی برایش افتاده است تا اینکه یک روز در یک دورهمی دخترانه در کنار دخترعموها و دخترعمههایی که تقریبا همسن و سالش هستند متوجه میشود که ختنه شده است؛ اتفاقی که برای سایر دختران آن جمع هم رخ داده بود.
او تعریف میکند: «با وجود آنکه فهمیدم ختنه شدهام، تا سالهای ورود به دانشگاه معنی آن را نمیدانستم تا اینکه روزی یکی از دوستان دانشگاهی درباره رواج ختنه زنان در منطقهمان از من سوال کرد. به او گفتم که خودم هم ختنه شدهام، اما نمیدانستم چرا. راستش حتی دختران فامیل هم نمیدانستند که به چه علت ختنه شدهاند. دوستم که ماجرا را فهمید برایم توضیح داد که ختنه شدن چیست و چه تبعاتی دارد و من تازه آن زمان فهمیدم چه برسرم آمده است. تا آن زمان خاطره دردناکش را داشتم، اما زیاد برایم مهم بود. اما بعد از آن روز درباره این موضوع تحقیق کردم.» بازهم صدایش میلرزد، و سعی میکند با سرفه کردن گریهاش را مخفی کند.هنار میگوید: «آنهایی که از من کوچکتر هستند ختنه نشدهاند. در واقع دوران کودکی من دوران گذار بوده است. گذار از انجام ختنه زنان به سوی ترک این سنت غلط. مثلا خواهر من که ۴ سال از من کوچکتر است ختنه نشده چرا که مادرم نتوانست در آن زمان کسی را پیدا کند که این کار را انجام دهد. خواهرم شانس آورد و به درد من مبتلا نشد.»
هنار تاکید میکند: «این کار را زنان در خفا انجام میدادند. نظر مردان با زنان در این باره فرق داشت. مثلا بابای من تا مدتها نمیدانست با من چه کردهاند. او موافق چنین کاری نبود حتی وقتی فهمید با مادرم دعوا کرد. اما زنانی که با سنتهای قدیمی روستایی بزرگ شده بودند به ویژه پیرزنان طایفه این کار را جزو افتخارات خود میدانستند.» مادر و مادربزرگهای هنار همگی با رنج ختنه شدن آشنا بودند، اما این کار را سنتی میدانستند که به مدد آن بکارت و پاکدامنی دختر را تا زمان ازدواجش با کشتن میل جنسی در او حفظ کنند. جملاتی که هنار بارها و بارها از زبان زنان بزرگتر میشنود و افسوس میخورد.
او عنوان میکند: «اگر چه این عمل در زندگی زناشویی آنها خود را نشان میدهد، اما آنها آنقدر به حفظ بکارت اهمیت میدادند که درباره تبعات منفی چنین کاری فکر نمیکردند برای آنها تنها حفظ باکرگی مهم بود و به این موضوع افتخار میکردند.» هنار از ترسهای دختران ختنه شده برایم تعریف میکند؛ از ریش شدن دلهایشان وقتی درباره نقص عضو تناسلی صحبت میکنند؛ از احساس بدی که از دیدن عضو ناقص شده در برهنگی آینه دارند. آنها هنوز هم درباره این بلای روحسوز در گوش یکدیگر نجوا میکنند در حالیکه از ابراز آن با صدای بلند میهراسند.
هنار میگوید: «یکی از دختران تعریف میکرد که او را کاملا ناقص کردهاند و او دیگر در آن ناحیه هیچ حسی ندارد. خندهای تلخ میکند و ادامه میدهد: اینکه میزان نقصی که در تو ایجاد شده چه قدر باشد کاملا بستگی به نوع ختنه و فرد ختان (ختنه کننده) دارد. برای بعضیها نقض عضو از بیرون هم مشخص است؛ و بخشی از عضو تناسلی کاملا بریده شده است.»
وقتی آگاهی، پشیمانی میآورد
این بانوی جوان نگران است از سلامتش، از اینکه میزان صدمه وارده به او چه میزان است. او میهراسد از اینکه نتواند در آینده زندگی زناشویی خوبی داشته باشد و شریک زندگی آیندهاش هم مانند خود او قربانی یک سنت دیوانهوار شود. او بارها تصمیم میگیرد به متخصص مراجعه کند، اما هربار منصرف میشود، زیرا میترسد خبری بدتر از کابوسهای هر لحظهاش به او داده شود. او توضیح میدهد: «میترسم ختنهای که شدم از نوع دوم باشد. البته نوع اول و دوم خفیفتر است و آسیب آن کمتر.»
هنار از شرایط جنسی خود با خبر نیست میداند که چنین میلی در وجودش هست، اما نمیداند که میزان آن طبیعی است یا نه، اما یک چیز را میداند اینکه اگر برود دکتر و متوجه شود که اوضاعش بد است خواستگارش را که برایش مطلوب هم هست رد میکند، زیرا خوشبخت شدن او هم برایش مهم است. او ۲ خواهر کوچکتر دارد متولد ۷۱ و ۸۳ که هیچیک ختنه نشدهاند. مادر هم دیگر به دنبال ختنه کردن دخترانش نیست و از آنچه بر سر دختر بزرگش آورده پشیمان است. زیرا امروز به مدد آگاهیها و اطلاعرسانیهایی که انجام شده است برخلاف آن زمان که ۲۵ سال بیشتر نداشت درباره عواقب ناگوار ختنه در زنان میداند. هنار با مادرش درباره آنچه بر سرش آورده است صحبت نمیکند تا نمک بر زخم مادر نپاشد.
سالها درس خواندن، حضور در دانشگاه و آموختن ادبیات انگلیسی و آشنا شدن با جهانی دیگر، کار در اجتماع، و تدریس زبان هیچیک از این موارد نتوانستهاند هراس او را از بین ببرد. وی میگوید: «تا جایی که میدانم امروز دیگر خانوادهها این کار را نمیکنند چه در روستاها و چه در شهر یا اینکه میزان این عمل به شدت کاهش داشته است که دیگر به گوش ما نمیرسد. اما ما که گرفتار شدیم آیندهمان چه میشود. زندگی زناشویی مادرم، دخترعموهایم و سایر زنانی که میشناسم و ختنه شدهاند تا آنجا که من میبینم سرد و ناموفق است.» هنار دختر جسوری که حاضر شد از تجربه تلخش بگوید امروز در آستانه ۳۱ سالگی ترس از ازدواج، هراس از پیرزنان، واهمه از شکست در زندگی زناشویی و خاطره دردناک آن روز و... را مانند کولهباری از گناه بر دوش خود حمل میکند کولهباری سنگین تنها برای پافشاری مادرش بر انجام یک سنت نفرین شده است.