اقتصاد میهن: آفتاب زبانه می کشد و گرم است. خیلی گرم است. پسرک ایستاده توی ظل آفتاب و چشم هایش را باریک می کند: «با بابام میام اینجا.. نه، نه، با.. با دوستم میام. بابام مرده. از ساعت ۱۰ میایم تا شب. وقتی خیلی شب می شه می ریم. یه آب میوه و کیک می خری؟»