مریض میشوند و برای مداوا به لندن یا برلین میروند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد. در فروشگاههای لندن پرسه میزنند و برای اقوام و بستگان سوغاتی میخرند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
فرزندانشان در این یا آن کشور در حالی که در استخر چپ و راست احاطه شدهاند بطری را به سمت ما میگیرند، تحقیرآمیز به چشمهای ما زل میزنند و به سلامتی ما مینوشند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
عزیزکردهشان در کالجها و دانشگاههای غرب تحصیل میکنند و در کریسمس در حالی که لپهایشان را قرمز کردهاند با لباس بابانوئل عکس میگذارند و از لزوم شادابی و رنگ در زندگی میگویند. وقتی میگوییم عجب، برآشفته میشوند و میگویند به شما چه؟ زندگی شخصیمان است و به کسی ربطی ندارد.
چندین و چند سال است که ما زندگی روزمره خودمان را داریم. میخواهیم در این جغرافیا زندگی کنیم. دخالت میکنند و پی در پی برایمان اخلاق تجویز میکنند. تقریبا عرصهای از زندگی ما نیست که در آن دخالت نکنند و حرفی درباره آن نزنند. به هر شکل و به هر راهی میخواهند ما را روانه بهشت کنند. وقتی میگوییم به شما چه؟ زندگی شخصی خودمان است و به کسی ربطی ندارد خشمگین نگاهمان میکنند.
میگویند نه. دقیقاً زندگی شما به ما ربط دارد. ما وظیفه داریم شما را روانه بهشت کنیم. زندگی آنها به ما ربطی ندارد ولی زندگی ما به آنها ربط دارد و این، بینهایت غیرمنصفانه است. خودشان در این جهان به دنبال بهشت میگردند و به ما آدرس جایی دیگر میدهند.
وقتی از سختیهایی که خود آنان در ایجادش نقش داشتهاند اندکی گله میکنیم با نگاه عاقل اندر سفیه میگویند صبوری کنید، این آزمایش الهی است.
ممنون که هستید…
دکتر فردین علیخواه- عضو گروه جامعه شناسی دانشگاه گیلان