حسن یزدانی در سه چهار سال گذشته ورزشکار اول و محبوبترین ورزشکار ایران بوده که پس از شانزده سال (بعد از مدال المپیک علیرضا دبیر) توانست در جدالی سخت با انور گدیف در برزیل (المپیک ۲۰۱۶ ریو) برای کاروان ایران مدال طلا کسب کند و از زمان به ورزشکاری محبوب تبدیل شود. حتی فرم چهره و نحوه گفتار او نیز به این محبوبیت کمک کرده است.
در سالهای اخیر در ورزش ایران ستارههای بسیاری ظهور کردند که به لحاظ فنی همگی سرآمد رشته ورزشی که در آن فعالیت میکردند، بودند. چهرههایی مانند علیرضا دبیر، رسول خادم، عباس جدیدی و امیررضا خادم در کشتی. حسن رضازاده و بهداد سلیمی در وزنهبرداری. علی دایی در فوتبال و سعید معروف در والیبال و … اما فعلا در راس این ورزشکاران حسن یزدانی قرار دارد؛ ورزشکاری با کیفیت فنی بینظیر که هفت مدال طلای جهان و المپیک را به گردن آویخته و از این لحاظ در کنار حمید سوریان و غلامرضا تختی برای ایران تاریخسازی کرده است.
روی کارنامه ورزشی حسن یزدانی و اهمیت او در این عرصه نمیتوان نکتهای گفت که قبلا گفته نشده باشد، بنابراین در این یادداشت به وجه دیگری از این چهره ورزشی پرداخته شده است؛ وجهی که اتفاقا ربطی به ورزش ندارد و ظاهرا قرار است فراتر از ورزش باشد و بدل به اسطوره پهلوانی و عیاری در ایران امروز شود.این جایگاه خصوصاً بعد از پیروز حسن یزدانی بر دیوید تیلور آمریکایی (که بعد از سه شکست به دست آمد) بیشتر شده است. حضور رسانهای یزدانی برابر دوربینها چند برابر شده است.
او همه جا حضور دارد و دست رد به سینه هیچ مهمانی نمیزند؛ خواه مهمانی پولدار اول شهر جویبار باشد یا مهمانی با حضور بیژن قاسم زاده یا دعوت بسیج محله یا بهزیستی و مجتمع معلولان و … هر جا که باشد، یزدانی حضور دارد و دوربینها به دنبالش روان میشوند تا از او برای ثبت در تاریخ فیلم در حالی فیلم بگیرند که او در حالی کشتی گرفتن با معلول است یا احوال بیماران یک مرکز را میپرسد و در کنار آن هم یک خم همدیگر را میگیرند و در همه فیلمها هم یزدانی زمین میخورد و بلافاصله همین صحنه در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود و اینگونه القا میشود که مرحوم غلامرضا تختی در تاریخ تکرار شده است، اما حسن یزدانی چه شباهتی به تختی دارد؟ و آیا این روند تختیزاسیون یزدانی (تختی سازی از حسن یزدانی) موفق خواهد شد؟
حاکمیت ایران بسیار متمایل است از یزدانی یک تختی تصویر کند تا ثابت کند زمینههای رشد به قدری مهیا است که میتواند برای بار دیگر یک تختی تولید کند، اما حقیقت این است که این مسیر هیچگاه موفق نخواهد شد؛ چه آنکه نه شرایط اجتماعی کنونی شرایط سیاسی اجتماعی دهه چهل است و نه به لحاظ ویژگیهای شخصیتی، یزدانی به تختی شبیه است بنابراین ابتدا باید پرسید آیا امثال یزدانی به اندازه تختی در مسائل سیاسی و اجتماعی حضور دارد که بتواند جریانسازی کنند و گذر زمان را تاب بیاورد تا اسطوره شود؟ این پرسش، پرسش بسیار مهمی است که هیچکس درباره یزدانی نمیپرسد. نمیپرسد یک اسطوره فنی در کشتی آیا میتواند یک اسطوره جمعی نیز باشد؟
چرا حکومتهای ایدئولوژیک دوست دارند اسطوره داشته باشند؟
ارنست کاسیرر در کتاب اسطوره دولت، اسطوره را اینگونه تعریف میکند: «اسطوره یکی از ترکیبات معنوی است که از طریق آن پیوند میان من و تو ممکن میگردد و از طریق آن رابطه خویشی یا غربت، یگانگی یا بیگانگی میان فرد و اُمت به وجود میآید. در واقع به عمق جهان اسطورهای-دینی دست نخواهیم یافت، اگر آن را فقط بیان یک چیز بدانیم. یعنی آن را رونوشت تقسیماتی بشناسیم که در واقعیت طبیعی یا واقعیت اجتماعی وجود دارند.»
همانطور که مشاهده میکنید اسطورهها کمک بسیاری به ایجاد وحدت اجتماعی و بسط ایدئولوژیک حکومتهای حاکم میکنند. چرا که همانطور که کاسیرر در تعریف خود توضیح داده «اسطوره با تکیه بر باورهای معنوی یک قوم میان فرد و جامعه پیوند خویشاوندی ناگسستنی به وجود میآورد.» اما چرا حکومتهایی که ساختارهای دموکراتیک در آنها بسیار ضعیف است، بیشتر به اسطورهسازی نیاز دارند؟ برای پاسخ به این سوال تفسیر وین پراودفوت از تعریف اسطوره توسط کاسیرر روشنگر خواهد بود: «تفکر اسطورهای به واسطه شهود یا تجربه بیواسطه، فرآیند عینیت بخش تحقق نمییابد. نمادها و اسطورههای دین از بیواسطگی و نیروی فاقد زبان علمی حفاظت میکنند. این نیروی طبیعی احساس هر چه به تجربه بیواسطه مرتبط باشد، از چهارچوبهای زبانی خارج میشود و این نسبت به طور معکوس در آنها جریان دارد.»
همانطور که در این تفسیر مشاهده میکنید داشتن اسطوره امری متعلق به دوران مقابل مدرن است (یونان باستان) و در دوره مدرن، کاملا ایدئولوژیک است و فضایی کاملا احساسی خلق میکند؛ کما آنکه در کشوری همچون آمریکا نیز است اسطورهسازی در فضای فانتزی (فیلم) خلق میشود و در فضای واقعی مثلا دیوید تیلور اسطوره این کشور نیست بلکه یک کشتیگیر است.دنیای اسطورهها برخلاف دنیای علم، دنیای احساسات است که با عقل مدرن سر و کاری ندارد و میکوشد با درگیر کردن احساسات عاطفی و خلق یک تجربه احساسی در جامعه همبستگی اجتماعی ایجاد کنند. اما نکتهای که نزد حکومتها مغفول مانده این است که اساطیر ساخته نمیشوند بلکه در بستر تاریخ خلق میشوند و مردم آنها را در طول زمان برای اسطوره شدن انتخاب میکنند.
حال که به تعریف مشخصی از اسطوره رسیدیم و دلایل نیاز حکومتها به اسطوره را واکاوی کردیم به راحتی میتوان میان حسن یزدانی و غلامرضا تختی قیاس داشته باشیم. حسن یزدانی به طور قطع از محبوبیت فراوانی میان مردم برخوردار است. مردم با علاقه کشتیهای او را پیگیری و از پیروزی او استقبال میکنند. اما مسئلهای که میان یزدانی و تختی فاصله میاندازد، فقدان هوش سیاسی و اجتماعی در حسن یزدانی است.
تختی چهرهای بود که از میان اقشار کمدرآمد جامعه برخاسته بود و همواره میکوشید صدای آنها در برابر قدرت مطلقه حکومت پهلوی باشد. او که یک طرفدار جبهه ملی و دکتر مصدق بود، با دستگاههای حکومتی برای اسطوره شدن همکاری نکرد؛ به عنوان مثال تختی پیشنهاد شهرداری تهران را رد کرد و برای سرمربیگری تیم ملی کشتی حاضر نشد عکس دکتر مصدق را از روی دیوار خانهاش بردارد.
حقیقت آن است که غلامرضا تختی علاوه بر تخصص در ورزش، آگاهی طبقاتی داشت که باعث میشد در اتفاقات مختلف موضعی کاملا مشخص داشته باشد یا دستکم به راحتی میشد رفتارهای او در قبال اتفاقات مختلف را پیشبینی کرد و حدس زد او در چه مراسمی حاضر میشود یا در چه مراسمی حاضر نمیشود؛ بر خلاف حسن یزدانی که عمدتا برای حضور در هر مراسمی از سازمان بسیج تا بهزیستی و پولدار منطقه و معتمد محلی و … آماده است و مقابل دوربینها قرار میگیرد.
البته ظاهرا حسن یزدانی خودش هم بسیار تمایل دارد «چهره شبیه تختی» باشد یا یادآور این اسطوره بزرگ باشد؛ چنانچه بعد از شکست از دیوید تیلور در فینال المپیک توکیو عین جمله مشهور تختی را به کار برد: «طلا در دستم بود که از دستم افتاد و تیلور آن را برداشت. نوش جانش» این جملهای بود که جهان پهلوان تختی بعد از شکست از آتلی ترک در اُلمپیک سال ۱۹۶۰ به کار برده بود که گفته بود: ««مدال طلا در دستم بود، آن را انداختم و آتلی آن را برداشت.»
تفاوت دیگر یزدانی با جهان پهلوان تختی در شکل فعالیت اقتصادی آنها هم هست. تختی معمولا حاضر نمیشد بر خلاف اعتقاداتش عمل کند. حتی زمانی که پیشنهاد حضور در تبلیغات یک برند عسل را دریافت کرد، گفت: «اگر من الان این عسل را تبلیغ کنم، بچههای مردم خیال میکنند من با خوردن عسل تختی شدم. در حالی که اینطور نیست.» اما حسن یزدانی در تبلیغات شرکت میکند و از مزایای آن هم منتفع میشود. مشهورترین این تبلیغها مربوط به یک برند عطرسازی بود که در تلویزیون هم پخش شد. یزدانی اجازه میدهد شرکتهایی مانند مدیران خودرو از برند او استفاده کنند.
احتمالا در دنیای امروز که پول حرف اول را میزند، بتوان رفتار حسن یزدانی را پذیرفت که قهرمانان ورزشی همانقدر که توجه و تبلیغ نیاز دارند، به پول هم نیاز دارند تا بعد از دوران قهرمانی بتوانند زندگی خود را بچرخانند. این یک واقعیت است، اما روی دیگر این واقعیت هم تلخ است؛ و آن اینکه چهرهای که قرار بود به اسطوره تبدیل شود، آهسته آهسته به یک سلبریتی تبدیل میشود که اتفاقا خوشخنده است، دوست داشتنی است، قهرمان است اما لزوما «پهلوان» نیست و صرفا یک چهره درخشان تاریخ ورزش است که هر جا پا بدهد حاضر میشود، هر تبلیغی بتواند میگیرد، هر جمعی دعوت شود، حاضر میشود و اینها را سهم خود از تلاش در دوران قهرمانیاش میداند.
همه اینها دلیلی است که حسن یزدانی با تمام محبوبیتش را باید در جایگاه خودش دید؛ یک کشتیگیر فنی و برجسته محبوب که بخشی از تاریخ ورزش ایران است اما تمام این تعاریف باعث نمیشود او را در قامت یک «اسطوره» دید؛ چه آنکه برای اسطوره شدن بیش از هر چیز باید از نام و جایگاه خود به عنوان یک «مگابرند» حفاظت کرد؛ به این معنا که هر حرفی، هر مهمانی، هر دعوتی و هر تبلیغی در شأن یک اسطوره نیست، از این منظر ایرادی ندارد اگر یزدانی هر کاری دلش خواست بکند؛ چه آنکه یزدانی صرفا یک ورزشکار است و بیش از آن نباید از او توقع داشت.
اینجاست که اهمیت «تختی بودن» مشخص میشود؛ چه آنکه او اجازه نمیداد برندش در اختیار حکومت باشد. تختی را زمان و تاریخ تختی کرد. مواضع او که برخاسته از مردم بود و از این منظر «اسطورهسازی از حسن یزدانی» تفاوت بزرگی با تختی دارد و با این روند اگرچه نام یزدانی در تاریخ ورزش ایران حک خواهد شد، اما تشبیه او به تختی قطعا مسیری است که به شکست خواهد انجامید؛ چه آنکه اولین پیشنیاز این کار، مراقبت از نام و جایگاه یک قهرمان است که در دنیایی که منطق آن سرمایه است، این روزها بسیار سخت شده است.
مازیار وکیلی