خانم رهنما، خیلی از ما بی دست و پا هستیم؛ راست میگویی! بسیاری از ما بی دست و پاها که همیشه هشتمان گرو نه مان است، سعی کردهایم سالم زندگی کنیم. ما بلد نیستیم پایمان را روی شانه دیگران بگذاریم و پز بدهیم.زندگی ما همین است. آدمهای معمولی یک حقوق مشخص دارند. بعضی از آنها شغل دوم و سوم هم دارند تا فقط چرخ زندگیشان بچرخد.
البته انتظاری از شما نیست. در یک جامعه کاریکاتوری که آدمهای غیرواقعی تبدیل به نخبه میشوند، باید این چنین اظهار نظرهایی را هم بشنویم. در جامعهای که تورم و گرانی کاری کرده است که آدمهایی که زندگی سالم دارند و سعی نمیکنند از هر طریق ممکن پول به دست بیاورد، بیعرضه معرفی شوند، مقصر شما نیستید.
در یک جامعه عادی که همه چیز سرجای خودش است، واقعا بعد از 30 سال زندگی یک خانواده باید یک زندگی حداقلی داشته باشند و به آرامش نسبی برسند اما در کشوری که قیمتها هر روز بالا میرود، چگونه میشود انتظار داشت که مردم بعد از چند سال به ثبات در زندگی برسند.وقتی پراید که در بسیاری از کشورها به عنوان اسباببازی بچهها هم از آن استفاده نمیکنند، در کشور ما به 140 میلیون میرسد! چه انتظاری دارید؟
یک جوان چقدر باید کار کند تا بتواند در پایینترین نقاط شهر محل زندگیاش یک خانه بخرد؟ برای بهاره رهنما و امثال آنها که زندگیشان شبیه آدمهای معمولی نیست، باید هم تعجب برانگیز باشد که یک آدم با حقوق 3 میلیون تومانی چگونه نمیتواند ماشین و خانه بخرد!!تازه این مربوط با آدمهایی که ماهیانه و سر وقت حقوق میگیرند. هستند کسانی که چند ماه چند ماه حقوقشان عقب میافتد یا بیکار هستند که داستان این جماعت درام، درام است.
برای کسی که هرچه میگوید به عنوان کتاب شعر منتشر میشود، سرخ نگه داشتن صورت با سیلی معنایی ندارد. به قول قدیمیها که باید کلامشان را با طلا در گوشه گوشه شهر نوشت «سواره از پیاده خبر ندارد؛ سیر از گرسنه !» اتفاقا باید از خانم بهاره رهنما ممنون باشیم که بازهم به ما یادآوری کرد که چه دره عمیقی میان طبقات مختلف در کشور وجود دارد. بخشی شبانه روز کار میکنند و در آخر ماه بازهم کاسه چه کنم، چه کنم؟ دست میگیرند و عدهای آنقدر دارند که با خرج حیوان خانگیشان در سال میشود زندگیهایی را برای سالها تامین کرد.
مصطفی داننده