هر انسانی که حداقلی از وجدان انسانی و اخلاقی در او زنده باشد بعید است چنین کلماتی را از پیرمردی ۸۴ ساله بشنود و دل اش به درد نیاید. اگر دینداری حقیقی، باور به فضیلتهای حداکثری باشد غیرممکن است کسی که مدعی دیانت است بشنود، اما وجدان دینی اش بی قرار و بی تاب نشود و کاری نکند. دربارهی دلایل این محرومیت حرفهای زیادی زده اند. همه ناموجه! تمام استدلالها (با مثالهای نقض فراوان) سست و شکننده اند.
وقتی معیارهای دوگانه و چندگانه حاکم باشد هیچ کس باور نخواهد کرد که پای دفاع از فضیلت یا مصلحتی در میان است. با معیارهای ممنوعیت، بهروز وثوقی هیچ تفاوتی با دیگر بازیگرانی که مجاز شدند و کار کردند نداشت جز یک تفاوت؛ همان که مدیران فرهنگی و انقلابی دههی شصت بارها آن را تکرار کرده اند. او یکی از نمادهای دورانی است که آن را طاغوت مینامیدند.
مرتضی الویری (شهردار اسبق تهران)، یکی از رادیکال دیروز و یکی از اصلاح طلبان معتدل امروز، اخیراً در مصاحبهای دربارهی «آتش زدن خانهی ساواکی ها» میگوید: «درمورد آتش زدن خانهی ساواکیها ... من -تازه به عنوان کسی که به ضوابط شرعی اهمیت میدادم- حمایت میکردم از آتیش زدنِ این خونهها، آقای امامی کاشانی تماس گرفت با مرحوم امام، مرحوم امام یه اطلاعیهای داد که آتش زدن منازل افرادی که محاکمه نشدن خلاف شرعه و نباید انجام بشه برای این که اینها باید توی یه دادگاه عادلانه محاکمه بشن ... منِ الویری شدیداً معترض بودم و با آقای امامی کاشانی بحث میکردم و میگفتم این حرف آقای خمینی خلاف حرکت انقلابی هست، توی انقلاب دیگه این حرفا وجود نداره اینا خیانت کردن فلان کردن بایستی ریشه شون سوزونده بشی و اِلا دوباره قدرت پیدا میکنن... الان که برمی گردم نگاه میکنم احساس میکنم... آتیش زدن، درست نبود، ولی اون موقع بنده و بسیاری از دوستان ما کف میزدیم»؛ این تلقی از انقلابی گری که برای سوزاندن ریشهی ظلم و استبداد ساواکیها باید خانهی آنها را آتش زد امروز جاهلانه به نظر میرسد، ولی در فضای فروپاشی شیرازههای یک حکومت چندان دور از انتظار نیست.
اما بعد از ۴۲ سال آیا این تلقی همچنان معقول و موجه است؟ آیا برخی گمان میکنند با محروم کردن بهروز وثوقی از بدیهیترین حقوق انسانی، اخلاقی و شرعی در حال سوزاندن ریشهها هستند؟ حتی اگر قرار بود ریشهای خشکانده شود میبینید که نشد! آیا نسلهای چهار دهه بعد او را نمیشناسند و اسطورهی بازیگری نمیدانند؟ این ممنوعیت نابخردانه چه حاصلی دارد جز برانگیختن بیزاری عمومی؟ من از نسلی نیستم که با فیلمهای بهروز وثوقی خاطرههای زیادی ساخته باشم. آثار او در دههی شصت ممنوع بودند و دسترسی به ویدئو آسان نبود، اما شاید تنها اثرِ مجازش که در کودکی ام اثر ماندگاری بر من گذاشت یک فیلم بود؛ تنگسیر!
تنگسیر، داستان زار (زائر) محمد است. مردی که بعد از ۲۰ سال کار برای خارجیها تصمیم میگیرد دیگر خادمِ فرنگی جماعت نباشد. با دو هزارتومان پس انداز برمی گردد. پیش امام جمعه میرود. سهم شرعی اش را میپردازد تا پول اش را حلال کند. به زیارت کربلا میرود. پس از بازگشت کار و کاسبی کوچکی راه میاندازد. باقی ماندهی پول را در حضور محضردار و برخی بزرگان شهر به حاج عبدالکریم میدهد تا به کاری بزند و درآمدی داشته باشد. اما دسترنج این مرد ساده دل تنگسیری را بالا میکشند و به ریش اش میخندند. همه با عبدالکریم همدست و همکاسه شده اند.
از محضردار تا وکیل و حتی شیخ ابوتراب، روحانی شهر... درخواستهای مودبانه و حق طلبانهی زائر محمد اثری بر آنها ندارد. دستبوسی و التماس هم کارگر نمیافتد تا این که بالاخره دست به اسلحه میبرد و شوری ظلم ستیزانه در شهر راه میاندازد... این داستانی است که پیش از انقلاب ساخته شده است و روایتی حماسی از حق طلبی است. نمیدانم انقلابیون آن سالها از شنیدن دیالوگ معروف فیلم، ’نگو زار مَمَد بگو شیر ممد‘، چه حسی داشته اند، ولی بخاطر میآورم تنگسیر بر کودکان و نوجوانان دههی شصت عمیقاً اثرگذار بود.
وقتی که زار ممدِ محجوب عصیان میکند و برای انتقام قیام میکند دوست اش به او میگوید واگذارشون کن به تیغ برهنهی حضرت عباس! اما زار ممد نمیپذیرد... امروز بهروز وثوقی همان مرد محجوب تنگسیری است که اگر حقی از او پایمال شده باشد قصدی برای انتقام ندارد. شما دینداران حقیقی نگران نیستید؟ اگر در دل اش واگذارتان کرد به تیغ برهنهی حضرت عباس چه میکنید؟
محمدرضا بیاتی/ فلیمنامه نویس و فیلمساز