او زنی جنگاور و نظامی است. کوروش هخامنشی سفیری به سرزمین ماساژتها میفرستد و همسر تومیریس را دعوت میکند تا برای مذاکره به برج بابل برود. پس از اینکه همسر تومیریس و رئیس ماساژتها قبول نمیکند زیر یوغ کوروش دربیاید، در یک شبیخون، ایرانیها میهمانکشی میکنند و همسر و پسر تومیریس را میکشند. تومیریس هم سفیر کوروش را که میگوید این افراد توسط راهزنها کشته شدهاند، به قتل میرساند. سپاه کوروش به سرزمین ماساژتها حمله میکند و دربرابر تدبیر نظامی تومیریس زمینگیر میشود. آنها سر کوروش را میبرند و در خون فرومیکنند و جشن میگیرند.
فیلم بهشکل واضحی در ساختن تاریخ باستان از ضعف شدید مطالعاتی رنج میبرد. در مشخصات فیلم گفته شده که زبان آن فارسی باستان و ترکی باستان است، اما فارسی آن بدترین و ناشیانهترین لهجه فارسی امروز را دارد، درحالیکه پر از لغات عربی امروزی هم هست و به هیچوجه جنبه باستانی ندارد؛ یعنی فارسی امروزی را غلط و ضعیف صحبت میکنند و اسمش را فارسی باستان گذاشتهاند. شغل قبیلهای که تومیریس به آن تعلق دارد، نه کشاورزی یا حتی دامداری، بلکه رسما دزدی است؛ البته نهفقط همین یک قبیله بلکه بهطور کل صحرانشینانی که فیلم طرف آنهاست. شغل آنها دزدی از روستاهای آباد و متمدنتر سرزمینهای اطراف است، بهخصوص سرزمین خوارزم. آنها در این دزدیها بهراحتی آدم میکشند. کارگردان سعی کرده با رندی تمام از این ننگ تاریخی حماسه بسازد و چادرنشینی و بیتمدنی اقوام زردپوست این سرزمین را که خویشاوندان قوم مغول هستند، پشت عبارت «آزاد زیستن مردمان صحرا» مخفی کند.
بهعلاوه، آنچه از جایگاه زن در فرهنگ این نوع قبایل گزارش شده، با چیزی که در فیلم میبینیم، تفاوت آشکار دارد. گذشته از همه اینها مهمترین نکته فیلم حماسهسازی از قتل کوروش است. این ماجرا وثوق تاریخی قابلاتکایی ندارد، اما از میان انواع روایتهای تاریخی، قزاقها آن چیزی را که به درد خودشان میخورد انتخاب کردند و این فیلم را ساختند. با این حال اگر کوروش در نبرد داها یا نبرد دِربیک کشته نشده باشد یا طبق روایتهای دیگر به مرگ طبیعی یا در خواب از دنیا نرفته باشد و دقیقا در همین قزاقستان به قتل رسیده باشد، نکته اینجاست که ساکنان آن روز قزاقستان قوم سکاها بودند. بهعبارتی ماساژتها یکی از طوایف سکاها بودند؛ یعنی یکی از اقوام ایرانی که بعدها به داخل ایران امروزی مهاجرت کردند و ساکنان فعلی قزاقستان مردمان دیگری هستند که بعدها به این منطقه آمدهاند.
به هرحال این فیلم طبق همان روایت جعلی ساخته شد و بهخاطر جعلهای تاریخی اعتراضات متعددی را حتی در خود قزاقستان دریافت کرد. آکان ساتایف 46ساله کارگردان فیلم تومیریس است و المیرا تورسین در نقش تومیریس و غسان مسعود در نقش کوروش کبیر، ازجمله بازیگران فیلم هستند. تومیریس که پرخرجترین فیلم تاریخ قزاقستان بود، با بلندپروازیهای سیاسی یک آقازاده زن در این کشور ساخته شد، اما باید دید آیا توانسته است به اهدافی که در پس ساخت خود داشته، دست پیدا کند یا نه؟ تقویت پانترکیسم اینبار با محوریت و مرکزیت قزاقستان، آیا خواهد توانست به موفقیت نهایی برسد؟ اینکه فیلمی مثل تومیریس ساخته میشود، دو دلیل عمده دارد؛ اولی ایجاد یک حس همدلی و غرور ملی در مردم قزاقستان و دومی مهیا کردن شرایط برای روی کار آمدن آلیا نظربایف، کوچکترین دختر نورالسلطان نظربایف است. برانگیختن حس غرور ملی قزاقها هم تا آنجا که به این فیلم مربوط میشود، خودش دو جنبه مجزا دارد و انتخاب کوروش هخامنشی بهعنوان کسی که در این فیلم به او حمله میشود، متاثر از همین دو جنبه رخ میدهد. جنبه اول پانترکیسم است و جنبه دوم انتقام از یهودیهایی که با ساختن فیلم بورات به مردم قزاقستان توهین کردند.
سینمای قزاقستان
اشاره دقیق و مستقیم به چیزی با نام سینمای قزاقستان، مقداری مشکل است. طبیعتا برای کسی که در هر جشنواره یا رویداد سینمایی، با یک فیلم از این کشور مواجه میشود، ابتدا این سوال پیش خواهد آمد که قزاقستان کجاست؟ بله! یکی از کشورهای آسیای میانه مثل ازبکستان و تاجیکستان و... و یکی از ممالک استقلالیافته از اتحاد جماهیر شوروی؛ اما معمولا کسی بیشتر از این نمیداند. قزاقستان حدود 7/1 برابر از ایران بزرگتر است، درحالیکه جمعیتش از ۱۸ میلیون نفر بالاتر نیست. این سرزمین به هیچ دریای آزادی راه ندارد و تنها ساحل آن دریاچه خزر است.
اینجا پر است از صحرا با مردمانی که بدون اشاره دقیق به اینکه چه کسانی هستند و کجا زندگی میکنند، چهره و سبک زندگی سنتیشان کاملا شبیه مردم مغولستان است؛ چادرنشینان صحرا و جنگهای قبیلهای. در دوران حکمرانی شوروی بر این سرزمین، قزاقستان محل فیلمبرداری بسیاری از آثار سینمایی دولت کمونیستی بود. بهخصوص در جنگ جهانی دوم این سرزمین که از میدان اصلی نبرد دور بود، محل تولید ۸۰ درصد از آثار پروپاگاندای ارتش سرخ قرار گرفت. سرگی آیزنشتاین افسانهای هم بخش قابلتوجهی از فیلم «ایوان مخوف» را در قزاقستان ساخت، اما اینها هیچکدام متعلق به سینمای قزاقستان نیستند. سینمای قزاقستان را تا حدودی میتوان در اوایل قرن ۲۱ جستوجو کرد. از ابتدای قرن ۲۱ تعدادی فیلم هنری در این کشور ساخته شدهاند که جوایز چندان مهمی را هم از جشنوارههای جهانی دریافت نکردند و بدتر آنکه مردم خود قزاقستان هیچکدام از این فیلمها را ندیدند. سالنهای سینمای قزاقستان به دو دسته تقسیم میشوند؛ سالنهای باسابقه و قدیمی که باقیمانده دوران شوروی هستند و سالنهای جدید که عمدتا در مراکز خرید احداث شدهاند. تمام این سالنها فیلمهای آمریکایی یا نهایتا روسی پخش میکنند و خود قزاقستان در سال ۱۵ فیلم میسازد که راهی جشنوارهها میشوند و تابهحال توفیق بزرگی کسب نکردهاند.
اولین بار آکان ساتایف در سال ۲۰۰۷ سعی کرد نشان دهد سینمای قزاقستان هم میتواند در زمینه کارهای تجاری فعالیت کند. او با فیلم راکتیتر (Racketeer) این تلاش را کرده بود، اما کسب بودجه کلان دولتی با موفقیت تجاری متفاوت است. بهعبارتی باید نهایت ظرفیتی را که قزاقستان بهلحاظ تعداد جمعیتش و حوزه مشترک زبانی دارد، درنظر گرفت و دید که پروژههای تجاری سینمای این کشور، تا چه اندازه میتوانند پرخرج باشند و همچنان به مرحله سوددهی برسند. درباره حوزه مشترک زبانی باید گفت اگرچه گویش بسیاری از مردم جهان ترکی شناخته میشود، اما لهجه آنها بهقدری با هم تفاوت دارد که نمیتوانند زبان همدیگر را متوجه شوند و سخن گفتن مردم قزاقستان هم برای بسیاری از ترکزبانهای دیگر دنیا آشنا نیست.
آکان ساتایف کسی است که امروز فیلم تومیریس را ساخته و پیش از این هم در جشنواره فیلم فجر سیمرغ بلورین برنده شده بود. تومیریس اگرچه فیلم بزرگ و پرخرجی است، اما منطق تجاری قابلقبولی ندارد. هزینه ساخت این فیلم 10 میلیون دلار است که به هیچوجه نمیتوان توقع داشت باتوجه به جمعیت کم قزاقستان و جمعیت بسیار کمتر مخاطبان سینما در این کشور، حتی بتواند درصد اندکی از سرمایه اولیهاش را بازگرداند. بهعلاوه، این فیلم یک پروپاگاندای قومی برای قزاقهاست و برای مخاطبان خارجی هم جذابیت چندانی ندارد. البته تومیریس درمورد پروپاگاندای قومی هم کاملا خوششانس نبود و این فیلم در خود قزاقستان مخالفانی پیدا کرد و نتوانست یک گفتمان ملی منسجم پدید بیاورد که مصرف داخلی رضایتبخشی برایش ایجاد کند. گذشته از فیلم تومیریس و ۱۵ فیلم هنری سالانه در قزاقستان و جشنواره فیلمهای اکشن آستانه که بدون دادن جایزه، از سال ۲۰۱۰ به این سو برگزار میشود و صرفا در سه سال اولش توانست چند چهره مشهور آمریکایی را روی فرش قرمزش بیاورد، سینمای قزاقستان هیچچیز قابلتوجه دیگری ندارد.
پانترکیسم
سینما تا وقتی درپی تقویت غرور ملی یا قومی یک مردم و افزایش خودباوری آنها باشد، ممکن است بتواند نابترین لحظات را خلق کند؛ چنانکه مردم سایر ملتها هم از تماشایش لذت ببرند. اما وقتی پای احساسات پانیک و خودبزرگبینی و دیگریستیزی به میان میآید، معلوم نیست آن آثار در خود آن کشورها و میان همان ملتها هم با اقبال مواجه شوند. میدانیم که رویکرد پانترکیسم طی یکیدو دهه اخیر بسیار جدیتر شده و احساسات بسیاری از مردم ترکزبان جهان را تحریک کرده است. در قزاقستان چنین چیزی تابهحال وجود نداشت؛ چه اینکه حتی زبان روسی هم در این کشور رواج دارد. اما این دولت قزاقستان است که میخواهد چنین چیزی را تحریک کند؛ همچنان که در موارد دیگر هم عموما پانترکیسم توسط دولتها یا شخصیتهای سیاسی تحریک شده و این یک موضوع خودجوش مردمی نبوده است. بدون اینکه قصد شکافتن مفهومی به نام پانترکیسم را داشته باشیم و بخواهیم بهطور مستقل دربارهاش بحث کنیم، فقط میشود از آن لحاظ که با فیلم تومیریس ارتباط پیدا میکند، به رابطه گفتمان پانترکیسم و شخصیت کوروش اشاره کرد. برای ساختاربخشی به یک باور نژادپرستانه احتیاج است که چنین باوری خودش را به یک پیشینه باستانی وصل کند و مفاخر و مشاهیر بزرگی را در تاریخ بیابد که به این نژاد متعلق هستند.
قطعا چنگیزخان و تیمور لنگ موارد مناسبی برای پانترکیسم نیستند؛ هرچند در سینما فیلمهای ستایشگرانهای راجع به چنگیزخان هم ساخته شده و اساسا تومیریس تا حدودی از همان فیلم قدیمی «چنگیزخان» الگوبرداری کرده است. اما همین نیاز به قهرمانسازی تاریخی برای تقویت احساسات پانیک نژادی است که یکسری اتفاقات عجیب را باعث میشود. پانترکها تابهحال بهطور کل منکر وجود فردی به نام کوروش هخامنشی میشدند. دلایل این امر کاملا روشن است و به زبان ساده میشود گفت او مزاحم خودبزرگبینی نژادی برای آنها بود. با اینحال فیلم تومیریس راه دیگری رفته است و وجود کوروش را نفی نمیکند، بلکه او را میکشد. سازنده این فیلم سراغ یک روایت مهجور و ردشده تاریخی رفته که میگوید یک زن در سرزمین قزاقستان، در نبرد با کوروش او را شکست داده و سرش را از بدنش جدا کرده است. حتی اگر چنین چیزی حقیقت داشت، مردمی که زمان کوروش در قزاقستان زندگی میکردند، نیاکان مردمی که امروز ساکن این سرزمین هستند، نبودند. آنها اتفاقا ایرانی بودند و امروز در سیستان ساکن هستند. وطندوستان قزاقستان بنا به چنین دلایلی فیلم تومیریس را نپسندیدند. آنها گفتند در تاریخ و پیشینه خودشان موارد قابلافتخار پرشماری وجود داشت و لازم نبود کسانی را که از نژاد آنها نبودند، به آنها منتسب کنند. بهطور کل هرنوع رویکرد پانیک نژادی در سینما دچار چنین وضعیتی خواهد شد. اگر در همین ایران خودمان فیلم کوروش طوری ساخته شود که از معیارهای پانایرانیسم پیروی کند، قبل از اینکه اعتراض ملتهای دیگر را برانگیزد، در داخل کشور ایران نقدهای تندی دریافت خواهد کرد یا تمسخر خواهد شد.
پاسخی به بورات و تلاش برای انتقام از یهودیان با ذبح کوروش
شاید برای سینمادوستان نام قزاقستان غیر از «ایوان مخوف»، یادآور فیلم دیگری به نام «بورات» باشد؛ فیلمی آمریکایی که بیسابقهترین توهینهای نژادی را به مردم قزاقستان کرد و بهنظر میرسد توهین قزاقها به ایرانیها در فیلم تومیریس، از یک لحاظ پاسخی به بورات باشد؛ چهاینکه حتی به این نکته اشارههایی تلویحی هم شده است. در ضمن، نسخههای دیجیتال تومیریس در مهرماه ١٣٩٩ عرضه شد و تهیهکنندگان بورات مدتی پیش اعلام کردند سری دوم این فیلم که مخفیانه جلوی دوربین رفته هم در ۲۳ مهر ١٣٩٩ عرضه میشود. اما بورات چه ربطی به ایران دارد؟ چرا قزاقها باید بخواهند انتقام یک فیلم آمریکایی را که در آن حتی یکبار نام ایران به میان نیامده، از ایران باستان بگیرند؟ بورات به تهیهکنندگی ساشا بارون کوهن و با بازی خود او ساخته شده است. جالب اینجاست که اساسا در قزاقستان یهودی وجود ندارد که با آنها برخوردی بشود.
در نوشتن داستان بورات هم غیر از خود کوهن، تاد فیلیپس همکاری کرده است. فیلیپس کارگردان فیلم «جوکر٢٠١٩» است که او هم تبار یهودی دارد. بهنظر نمیرسد این تدبیر مناسبی برای جبران صدمهای باشد که به غرور مردم قزاقستان بر اثر تماشای فیلم بورات وارد شد. قزاقها فکر میکردند اگر مستقیما سراغ یهودیان بروند و از آنها در یک فیلم انتقام بگیرند، اتهام یهودیستیزی را خودبهخود تایید کردهاند؛ بنابراین جور دیگری با مساله مواجه شدند. اما هیچ چیزی بهجز نمایش یک چهره موجه از مردم قزاقستان، دربرابر تنها تصویری که تابهحال از آنها در یک فیلم آمریکایی ارائه شده بود، نمیتوانست واکنش مناسبی به بورات باشد. تومیریس نهتنها واکنش بعضی از فیلمسازان ایرانی را درپی آورد، بلکه خود قزاقها را هم قانع نکرد؛ تا جاییکه شورای انتخاب فیلم برای ارسال به مراسم اسکار در این کشور، که مستقل از وزارت فرهنگ فعالیت میکند و آثار را با رای مخفی انتخاب میکند، درنهایت «تاج و تخت طلایی» به کارگردانی رستم عبدراشف را بهعنوان نماینده قزاقستان در اسکار۲۰۲۰ معرفی کرد و «تومیریس» از حضور در این رقابت بازماند. البته تومیریس توانست به مراسم گلدنگلوب برود و صرفا یک مقام نامزدی کسب کند.
زن قدرتمند یا زن قدرتطلب
این فیلم که با محوریت یک شخصیت زن ساخته شده، تلاشی برای جا انداختن رهبری یک زن بر قزاقستان ارزیابی شده است. حامی اصلی تومیریس، آلیا دختر نورالسلطان نظربایف است که قصد دارد بعد از پدرش به قدرت برسد. حتی بازیگر اصلی این فیلم که از میان هزار داوطلب انتخاب شده و پیش از این هیچ نوع سابقه بازیگری نداشته، کاملا شبیه خانم نظربایف انتخاب شده است. همچنین کارگردان تومیریس هم در آوریل2017 مصاحبهای کرد و گفت: «ایده یک فیلم درمورد ملکه تومیریس، متعلق به آلیا نظربایف است. من و تیمم پس از همکاری موفق با او در «جاده مادر» با نهایت لذت و مسئولیتپذیری، کار بر روی یک پروژه مشترک بزرگ دیگر را آغاز میکنیم.»یک فیلم استراتژیک با چندین هدف بزرگ از یک آقازاده زن؛ کسی شبیه شیخ المیاسه، خواهر امیر قطر یا کیم یو جونگ، خواهر کیم جونگ اون رهبر کرهشمالی؛ زنهای جوان و ثروتمند و متصل به قدرت که سرمایهگذاریها و سوداهای کلان هنری هم دارند.
آیا آلیا دختر نورالسلطان نظربایف میتواند با این فیلم، هم از یهودیها انتقام بگیرد، هم غرور قومی مردم خودش را برانگیخته کند و هم باعث هموار شدن راهش برای رسیدن به قدرت شود؟ در دو مورد اول که او چندان موفق نبود و در مورد سوم تا آنجاکه به سینما مربوط است، وقتی هدف استراتژیک یک فیلم اینقدر واضح باشد و همه مخاطبان دستش را بخوانند، نمیشود توقع داشت که ناخودآگاهشان متاثر شود. به هرحال میدانیم نورالسلطان نظربایف، از 1991 تا ۲۰ مارس ۲۰۱۹ که از سمت خود استعفا داد، رئیسجمهور قزاقستان بود، اما پس از او نه دخترش آلیا، بلکه قاسم جومارت توقایف رئیسجمهور قزاقستان شد؛ کسی که به نظربایف خیلی نزدیک است، اما به هرحال دخترش نیست!