تصور کنید شما نانآور یک خانواده هستید. مرد یا زن تفاوتی ندارد. کار میکنید تا خرج زندگیتان را در بیاورید. صبح تا شب جان میکنید تا بچههایتان گرسنه سر به بالین نگذارند.کار میکنید اما خبری از حقوق نیست. کار میکنید اما تورم و گرانی سفره شما را کوچک و کوچکتر میکند. میدوید اما به هدف نمیرسید. دلار 18 هزار تومان میشود و بار این گرانی کمر شما را خم میکند و یا بهتر بگویم میشکند و این کمر شکسته دیگر راست نمیشود و تا وقتی جان در بدن است باید خمیده راه رفت.
بچهها، معنای تحریم، گرانی و تورم را نمیدانند. نمیدانند کاری کنی ولی حقوق نگیری یعنی چه؟ نمیدانند آخر ماه منتظر پیامک بانک میمانی اما خبری نمیشود یعنی چه؟ نمیدانند شبها با خواب قرض، وام و خرج فردا میخوابی یعنی چه؟آنها خواستهها خود را دارند و دوست دارند مثل پدرهای آگهیها یا سریالهای تلویزیون همه چیز را برای آنها برآورده کنند. پدر اگر نتواند خواستههای آنها را برآورده کند، میشود پدر یا مادر بد. پدر و مادری که عرضه خریدن یک چیپس یا پفک را ندارد.
بچهها نمیدانند اما واقعا پدر و مادر نمیتوانند یک پفک 5 هزار تومانی بخرند. سه ماه یا چهار ماه حقوق نگرفتن یعنی تمام شدن همه پول پسانداز یا پولهایی که از فک و فامیل قرض گرفته شده بود.هر وقت از کار به خانه میآیند، شرمنده هستند. شرمندگی هر روزه، بختک میشود روی گلو و راه نفس را میبندد. هر روز سراب دیدن، توان آدم را میگیرد. هر روز وعده شنیدن، آدم را غمگین میکند.
دیدن بچههایی که هر شب با لقمه نانی میخوابند، جان را به لب میرساند و کاری میکند که سرپرست خانواده تصمیم میگیرد حداقل شرمنده بچههایاش نشود. حداقل هر روز چشماش به چشم آنها نیفتد. شرمندگی بد دردی است بد.خود را حلق آویز میکند تا شاید کسی به فکر بیفتد. شاید کسی به یادش بیفتد که هستند افرادی که به نان شبشان محتاج هستند. نمیدانم کارفرمایی که بنز سوار میشود و از کولر خنک آن لذت میبرد، چگونه میتواند چشم خود را بر سختیهای زندگی مردم ببندد؟
او با خود فکر نمیکند که یک خانواده 5 نفره بدون حقوق چگونه زندگی میکند؟ کارفرمایی که حقوق کارگر ندارد باید تمام سرمایه زندگیاش را بفروشد تا خرج زندگی کارگرهایاش را بدهد نه اینکه خودش در ناز و نعمت زندگی کند و کارگرش زندگی سخت داشته باشد. خدا هیچ پدر و مادری را شرمنده خانواده خود نکند. خدا هیچ کارفرمایی را بیخیال زندگی کارگران خود نکند.
مصطفی داننده