برای تایید گزارش ایندیپندنت نیازی به کنکاش و جستوجوی سخت نیست. با نگاهی به سرخطهای خبری که هرازگاه از افزایش قیمت کالایی یا کمبود کالایی دیگر خبر میدهند یا تصاویر پراکندهای از اعتراضات اقشار مختلف نسبت به دشواری معیشت و بیکاری و پایین بودن دستمزدها در رسانهها و شبکههای اجتماعی، کافی است تا دریابیم مردم به سختی روزگار میگذرانند. گرچه جای خالی مطالعاتی که نظاممند و علمی به آسیبشناسی شرایط کنونی و تاثیر آن بر جامعه و خانوار بپردازند بهطور جدی حس میشود اما کارشناسان و تحلیلگران بر مبنای تجربیات جهانی از دورانهای سخت اقتصادی، نگران تبعات و پیامدهای این بحران بر سلامت جسم و روان مردماند. آنها میگویند شاید بتوان با برخی رویکردهای اصلاحی مشکلات سیاسی و اقتصادی را تقلیل داد اما کنترل پیامدهای اجتماعی بحران به سختی ممکن است.
گزارشها و اظهارنظرها اغلب بدون پشتوانه مطالعاتی است. برخی از احتمال افزایش بحرانهای خانوادگی نظیر طلاق، خشونت خانگی یا اختلالات روانشناختی نظیر افسردگی و اضطراب و اعتیاد میگویند. برخی هم نگران آثار بلندمدت فشارهای مالی بر آموزش و بهداشت کودکان هستند. این همه اما، در حد حدس و پیشبینی است. آثار واقعی فشارهای اقتصادی و مالی هنوز خود را نشان نداده است. برای آنکه دریابیم در بلندمدت الگوی ازدواج و طلاق و فرزندآوری چگونه تحت تاثیر این تنگناها قرار میگیرد، نسل آینده عوارض روزهای سخت را چگونه در جامعه و بازار کار بروز میدهد یا اختلالات و نابهنجاریهای فردی و اجتماعی تا چه اندازه پایدار میماند، نیاز به زمان و مطالعه داریم. پاسخ به این سوالات را اما میتوان بر مبنای تجربه جهان از دورانهای سخت اقتصادی پیشبینی کرد.
خانواده، زیر تیغ
در هر بحرانی، اعداد و ارقام اقتصادی به سرخط خبرها تبدیل میشوند. گزارشها از نرخ تورم و بیکاری و صعود و سقوط بازارها و قیمتها میگویند. واژهها و مفاهیم اقتصادی در مرکز توجه قرار میگیرد اما، در میان این همه محاسبه و گمانهزنی، آسیبدیدگان اصلی بحران نادیده گرفته میشوند. خانواده و زندگی فردی و اجتماعی شهروندان چیزی است که در بین دغدغههای سیاستگذاران و دولتمردان برای رتق و فتق چالشهای سیاسی و اقتصادی و بالا و پایین کردن آمار اقتصادی گم میشود.
در طول بحران، سختیها و مشکلات خانوار حد و مرز نمیشناسند. مردم بیشتر کار میکنند -اگر کاری باشد- به امید آنکه شرایط اقتصادی بهبود یابد، اما با تداوم فشارها به این نتیجه میرسند که فایدهای ندارد. خانوادههایی که پشتوانه و محافظی ندارند تا در برابر مشکلات آنها را یاری دهد، جدیتر آسیب میبینند. خیلیها ممکن است تلاش کنند تا با خوشبینی، فشارها را نادیده بگیرند و خود را با شرایط جدید وفق دهند اما بحران میتواند حتی بر تعاملات روزمره و سبک زندگی این گروه هم تاثیر عمیقی بگذارد. تجربه جهان نشان داده است بحرانهای مالی و اقتصادی دستکم در حوزههای زیر خانواده را متاثر میکند:
تبعات بیکاری: از دست دادن کار، ثبات فردی و خانوادگی را به خطر میاندازد. روانشناسان میگویند پایگاه اجتماعی، ارزش خود، سلامتی و رفاه افراد براثر از دست دادن شغل به شدت آسیب میبیند. در شرایط عادی ممکن است بیکاری سبب شود افراد از وقت آزاد خود برای آموزش، رشد، و کشف و جستوجو استفاده کنند. اما در شرایط اقتصادی دشوار از دست دادن کار، زمینه ابتلا به افسردگی، انزوا و گرایش به اعتیاد را فراهم میسازد. با افزایش نرخ بیکاری در دوران بحران، افراد و به ویژه جوانان برای پیدا کردن کار و کسب درآمد دچار چالش بزرگی میشوند و ناتوانی در پیدا کردن شغل مناسب علاوه بر پیامدهای اقتصادی میتواند طاقتفرسا، اضطرابآور و افسردهکننده باشد و حتی به مشکلات جدیتری بینجامد. بیکاری والدین به ویژه پدر، تاثیر نامطلوبی بر سلامت روانی فرزندان دارد.
تغییر سبک زندگی: فشار روانی ناشی از بیکاری و کاهش یا ناکافی بودن درآمد، به روابط میانفردی خانواده که سالها برای ساختن آن تلاش شده صدمه میزند. فرقی نمیکند که دوران رونق اقتصادی است یا رکود، مردم ناچارند قبضها را بپردازند، قسط وام و اجارهبهای خانه بدهند و نیازهای اولیهشان را برطرف کنند. با بالا رفتن هزینهها، برخی به گرفتن وام و قرض کردن از بستگان و اقوام متوسل میشوند اما ناتوانی در بازپرداخت قرض خود اوضاع را وخیمتر میکند. برخی خانوادهها نیز ناچار میشوند برای تطابق با شرایط مالی جدید در برنامههای زندگی خود تغییراتی ایجاد کنند؛ خانه خود را بفروشند، مدرسه فرزندانشان را عوض کنند، به مناطق حاشیهای یا ارزانتر مهاجرت کنند و از خیر تفریحات و سفر و اوقات فراغت بگذرند. کاهش درآمد یا توان مالی، به کاهش سرگرمی و تفریح، غذا، و هزینهکرد برای کارهای فوقالعاده منجر میشود. مردم ناگزیرند هزینههای غیرضروری را حذف کنند بنابراین در سبک زندگی خود هم تغییراتی ایجاد میکنند. سفرها کاهش پیدا میکند، هزینهها تقسیم میشود و به دلیل کمبود پسانداز ممکن است فرصتهای زیادی از دست برود.
تغییرات جدی و ناگهانی در سبک زندگی، اغلب فرصت تطابق را از اعضای خانواده میگیرد و میتواند پیامدهای روانی جدی برای آنان به همراه داشته باشد. شواهدی وجود دارد که نشان میدهند بدرفتاری با کودکان یکی از پیامدهای این تغییرات اساسی است. به علاوه بچهها از درک شرایط جدید عاجزند و توان پذیرش تنگناهای مالی را ندارند به همین دلیل اغلب بیشتر از بزرگسالان آسیب میبینند.
فرصت سرمایهگذاری: در دوران بحران، بودجه خانوار برای سرمایهگذاریهای کوتاهمدت یا بلندمدت مناسب نیست. در این شرایط خانوادهها تمایل دارند برای حفظ ارزش نقدینگی خود در حوزههای دیگری سرمایهگذاری کنند اما کاهش درآمد یا افزایش هزینهها این امکان را از آنها میگیرد. این پدیده میتواند تاثیر مخربی بر پسانداز خانواده یا تامین مالی در دوران بازنشستگی بگذارد. برخی حتی ناگزیر، از اندوخته مالی دوران بازنشستگی هزینه میکنند در حالی که میدانند به زودی و در دوران کهنسالی روزگار سختتری را در پیش خواهند داشت.
افت کیفیت آموزش و بهداشت: مطالعات، مکرر نشان داده است تنگنای مالی از هزینهکرد خانوار در دو حوزه آموزش فرزندان و بهداشت میکاهد. خانواده دیگر نمیتواند هزینه تحصیل فرزند در مدرسه یا دانشگاههای غیردولتی را بپردازد، بنابراین متقاضیان آموزش در مراکز دولتی افزایش پیدا میکنند. افت کیفیت آموزش در مدارس دولتی نیز از پیامدهای این اتفاق است، وقتی در شرایط عادی نیز امکان خدمترسانی باکیفیت به این تعداد از دانشآموزان را ندارند. خدمات بهداشتی درمانی هم از این قاعده مستثنی نیست. درمانهای پرهزینه مانند دندانپزشکی و آزمایشهای گرانقیمت اغلب به تعویق میافتد و بدیهی است در این شرایط سلامتی خانوارهایی که تحت پوشش بیمه نیستند و اغلب از طبقه کمدرآمد یا ضعیف جامعهاند، بیش از سایرین صدمه میبیند.
تغییر اولویتها: اغلب خانوادهها در شرایط عادی تفاوتی بین نیازها (needs) و خواستهها (wants)ی خود قائل نیستند اما دشواریهای مالی سبب میشود این دو مفهوم برایشان متمایز شود. تامین غذا، سرپناه امن، پوشاک و دسترسی به خدمات بهداشتی، رنگ نیاز به خود میگیرد و خواستهها و ایدهآلها کنار گذاشته میشود. اگر افراد خانواده به ویژه فرزندان نتوانند با تغییر اولویتها هماهنگ شوند اختلافات و تعارضهای خانوادگی بالا میگیرد و احساس ناکامی، سرخوردگی و ناشادی در خانه غالب میشود.
آسیبپذیری زنان: آنگونه که بانک جهانی میگوید آثار بحرانهای اقتصادی وابسته به جنسیت است. زنان به دلیل نابرابریهای جنسیتی در بازار کار و هنجارهای اجتماعی مرسوم درباره نقش زنان و مردان در اقتصاد جامعه به شکل متفاوتی از فشارهای اقتصادی و مالی تاثیر میپذیرند. به ویژه در کشورهای در حال توسعه هنوز هم زنان در مشاغل موقت، پارهوقت، فصلی و قراردادی و در مشاغلی با مهارت پایین مشغول به کارند. وقتی شرایط اقتصادی سخت میشود آنان بیشتر در معرض خطر از دست دادن شغل قرار میگیرند چراکه تحت بیمههای بیکاری یا برنامههای حمایت اجتماعی قرار ندارند. از آنجا که زنان بخش بزرگی از نیروی کار در اقتصاد غیررسمی هستند هنگامی که نیروهای بخش رسمی به دلیل فشارهای اقتصادی به بخش غیررسمی روی میآورند و کاهش دستمزدها رخ میدهد، فقر آنان تشدید میشود. در خانوادههایی که زن سرپرست خانوار است این فقر به سرعت به کیفیت زندگی، سلامتی و آموزش فرزندان صدمه میزند. این پدیدهای است که در دوران بحران اقتصادی آسیا در اکثر کشورهای منطقه مشاهده شد. به علاوه خانوادهها برای نگهداری از سالمندان و کودکان به زنان متکی هستند. در شرایط سخت، این مسوولیت به بار مضاعفی تبدیل میشود بر دوش زنانی که در مشاغل درآمدزا هم مشغول به کارند. زنان هنوز هم مسوول تامین غذای سر سفره خانواده به شمار میروند. فشار روانی ناشی از ناتوانی در تامین غذای خانوار را به همه آنچه گفته شد بیفزایید. زنان در کنار کودکان، آسیبپذیرترین اعضای خانواده در پی تشدید فشارهای مالی هستند.
کودکان؛ قربانیان استرس سمی
برخلاف باور عموم، بحران اقتصادی تنها به معنای از دست دادن شغل، درآمد، خانه یا پسانداز نیست. در حالی که اغلب گزارشها از کوچک شدن سفره خانوار میگویند، پیامد جدیتر فشارهای مالی، از دست دادن احساس امنیت و ثبات در خانواده است. مطالعاتی که پس از بحران اقتصادی 2008 در آمریکا انجام شد پیشنهاد میکند که بحران مالی تاثیر بسیار جدیتری بر کودکان دارد؛ گروهی که برای پذیرش شرایط جدید آمادگی ندارند. وقتی والدین استرس زیادی را تجربه میکنند بچهها نیز ناگزیر از این استرس تاثیر خواهند پذیرفت. و روانشناسان میگویند پس از بحران حتی وقتی چشمانداز اقتصادی در خانواده رو به بهبود بگذارد بچههایی که در سالهای شکلگیری شخصیتشان فشار زیادی متحمل شدهاند، در ادامه زندگی همچنان با پیامدهای بحران خواهند زیست.
آنگونه که یونیسف میگوید اطلاعات دقیق و متقن درباره آثار اجتماعی بحرانهای اقتصادی نادر است. اما به خوبی میدانیم که استرس بر سیستم ایمنی، سلامت قلب و متابولیسم و حتی ساختار فیزیکی مغز کودکان تاثیرات نامطلوبی دارد. مطالعات هاروارد نیز نشان میدهند که «استرس سمی» میتواند در تمام مدت زندگی فرد، سلامت فیزیکی و روانی او را به خطر بیندازد. برای کودکان، بهترین محافظ در برابر استرس سمی رابطه حمایتگر و پاسخگو از سوی والدین است. اما در شرایطی که بزرگسالان خانواده خود در معرض استرس سمی قرار دارند دشوار است بتوانند حس مراقبت و امنیتی را که فرزندان برای رشد و شادکامی به آن نیاز دارند به آنان منتقل کنند.
مطالعاتی که روی پیامدهای بحرانهای مالی صورت گرفته این گزاره را تایید میکند. در ایسلند، مطالعات نشان داده، تولد نوزادان کموزن در دوران بحران از دو درصد به 4 /3 درصد رسیده است. استرس مادران در دوران بارداری یکی از مهمترین عوامل تولد نوزاد کموزن است. همین مطالعه نشان میدهد اغلب نوزادان کموزن در خانوادههایی با درآمد پایین متولد شدهاند که به احتمال زیاد به دلیل رکود و فشار اقتصادی استرس بیشتری را متحمل شدهاند.
تحلیلگران میگویند تنگنای مالی به شیوههای دیگری نیز بر کودکان تاثیر میگذارد. در ایالاتمتحده بین سالهای 2008 و 2009 در هر ماه 712 هزار فرصت شغلی از دست رفت. و جای تعجب نیست که مطالعه دانشگاه آکسفورد در سال 2017 نشان داد رابطه معناداری بین افزایش نرخ بیکاری در مدت بحران اقتصادی و کمتوجهی به کودک (child neglect) در این کشور مشاهده میشود. «کمتوجهی به کودک» یکی از انواع سوءرفتار با کودکان است که در آن والدین از تامین نیازهای اولیه نظیر تغذیه، پوشاک، بهداشت یا مراقبت و نگهداری از فرزندان خود غافل میشوند.
والدینی که شغل خود را از دست میدهند یا با فشار مالی روبهرو میشوند دسترسی محدودی به منابع ضروری برای رفع نیازهای اساسی کودکان پیدا میکنند. در نتیجه کودکانی که قربانی کمتوجهی والدین میشوند در معرض خطر مشکلات جسمی و روانی خواهند بود و در آینده نیز شانس کمتری برای موفقیت در کار و تحصیل و احتمال بیشتر گرایش به رفتارهای نابهنجار دارند. سایر مطالعات نتایج دردناکتری را نشان داده است. محققان میگویند سطح پایین اعتماد مصرفکننده (درجه خوشبینی نسبت به وضعیت اقتصادی- Consumer Confidence) با افزایش تنبیه بدنی کودکان همراه است. یافته دیگر آنکه در بسیاری از کشورها، بحران اقتصادی با از دست دادن خانه همراه بوده است. بیخانمانی منبع مهم ایجاد استرس در کودکان و والدین آنهاست و بچهها را در برابر بیماری سوءرفتار و حتی احتمال ترک تحصیل آسیبپذیر میکند. دردناکتر آنکه، تجربه طولانیمدت فقر در کودکی، رابطه معناداری با افت سلامت جسمی، شناختی و اجتماعی در آینده دارد.
نیمه پر، نیمه خالی
کمتر از سه سال پس از بحران بزرگ، اقتصاددانان ادعا کردند که اقتصاد جهان رو به بهبود گذاشته است اما، در نقطه مقابل آنان، جامعهشناسان هشدار دادند که تاثیرات نامطلوب بحران بزرگ بر خانوادهها همچنان عمیق، گسترده و ترسناک باقی مانده است. دو سال پس از پایان بحران نظرسنجی موسسه تحقیقاتی پیو (Pew) نشان داد بیش از نیمی از بزرگسالان در بازار کار آمریکا دورههایی از فشار کاری، بیکاری، قطع درآمد، کاهش ساعات کار یا انتقال اجباری به مشاغل پارهوقت را متحمل شدهاند و 70 درصد از آمریکاییهای بالای 40 سال از بحران آسیب دیدهاند. تقریباً نیمی از بزرگسالانی که بیش از شش ماه بیکار مانده بودند میگفتند که روابط خانوادگی آنان مختل شده و نظرسنجی نیویورکتایمز نیز نشان میداد 40 درصد از بزرگسالان بیکار در دوران بحران شاهد تغییرات رفتاری نامطلوب در کودکان خود بودهاند. والدین شاغل ناگزیر ساعات بیشتری کار میکردند. مادران از مرخصی زایمان و شیردهی کمتر بهره میبردند. نرخ تولد پایین آمد. نرخ طلاق هم کاهش یافت (برای زوجها جدایی بسیار پرهزینه بود) اما این الزاماً اتفاق مبارک و خوشایندی به نظر نمیرسید؛ کاهش نرخ طلاق با افزایش اختلافات و خشونت خانگی همراه بود. آنچه از مجموع این یافتهها برمیآمد این بود که جامعه و خانوار بحرانزده زیر تیغ فشارهای اقتصادی به سادگی یک سرمایه مهم را از دست داده است: کیفیت زندگی کاهش پیدا کرده بود.
در میان این اخبار بد اما، مطالعات دیگری از افزایش انسجام اجتماعی جدید خبر میداد. برخی میگفتند کاهش درآمد با کاهش مادیگرایی همراه بوده است و معنای زندگی را برای بسیاری تغییر داده. پدران بیکارشده والاستریت میگفتند فرصت بیشتری برای لذت بردن از ماندن در خانه پیدا کردهاند! مادران فراغت بیشتری داشتند تا با بچهها وقت بگذرانند. نقطه درخشان این بحران، خوشبختی حاصل از با هم بودنِ بیشتر بود. گزارشهای بعدی هم نشان میداد مردم مشارکت بیشتری در کارهای داوطلبانه دارند، و رقابت با دیگران به ویژه همسایگان را با روح همدلی و وحدت و انسجام جایگزین کردهاند. بارها به آمریکاییها گفته شد که بحران بزرگ پایان فردگرایی جامعه آزادیخواه بود. اعضای خانواده در خانه ماندند، با هم مونوپولی بازی کردند و قویتر شدند! این اما، نیمه پر لیوان بود.
برخی همچنان بر نیمه خالی تاکید دارند. آنها میگویند مردم «چارهای نداشتند». تحقیقاتی هم هست که نشان میدهد فرزندان به این شرایط واکنش مثبتی نشان ندادند. آنها که از وضعیت جدید خانواده ناراضی بودند فرهنگ جدایی از خانواده را باب کردند. و فرهنگ نوجوانانه (teenage culture) برای نخستین بار در جامعه آمریکا شکل گرفت. زندگی خانوادگی دیگر برایشان جذاب نبود، پدرها بیپول و افسرده بودند. و بچهها تصمیم گرفتند راه خودشان را بروند. تحلیلگران میگویند نوستالژی رکود اقتصادی در جنگ جهانی دوم سبب شد مردم به بحران جدید با نگاه خوشبینانهتری نگاه کنند. تمایل به زندگی سادهتر، آرامتر و متمرکزتر که کمتر با حرص پول درآوردن و خرج کردن بلعیده شده بود، در میان خانوادهها دیده میشد. و شاید به همین دلیل برخی توانستند از این دوران گذار به سلامت بگذرند.
اما آیا تجربه نجاتیافتگان به تمام جوامع قابل تعمیم است؟ در شرایط دشوار اقتصادی فشارهای مالی افزایش قیمت غذا و خانه و پوشاک، فریزشدن یا کاهش درآمدها و از همه مهمتر حس تبعیض و فشار ناشی از تعمیق شکاف اجتماعی و اقتصادی، همگی میتواند جامعه را به سمت بحران ببرد. اگر مردم باور کنند بحران کنونی در ادامه استرسهای معمولی است که سالهاست متحمل میشوند، و خروج از آن نیز با وحدت میسر است احتمال انسجام و مقاومت میرود. اما اگر آن را حاصل شکست سیاستهای نادرست بدانند، و ببینند گروهی بیش از سایرین هزینههای این بحران را میپردازند، بعید است در جهت انسجام و یکپارچگی و مدارا گام بردارند. خانواده نیز تابعی از همین جامعه است؛ انسجام و حفظ ثبات در آن، تا حد زیادی ناشی از ثبات و آرامش در جامعه است. نکته دیگر آنکه به خاطر داشته باشیم، آثار اجتماعی بحرانهای اقتصادی، طولانیتر از مدت بحران بر افراد و خانواده باقی میماند. اندیشیدن به خانواده پس از فرونشستن بحران، نوشدارو پس از مرگ سهراب است.
مولود پاکروان