فرهاد قنبری دربارهی بزرگترین اشتباهات روحانی در کانال خود نوشت: دولت حسن روحانی با همهٔ فراز و نشیبها به هفتهٔ پایانی حیات خویش رسید و کمتر از چند روز دیگر باید قدرت را به ابراهیم رئیسی واگذار نماید. روحانی طی هشت سال گذشته با بحرانهایی مواجه گشت که شاید در تاریخ حیات جمهوری اسلامی بیسابقه بود و ایشان را به بدشانسترین و غیرمحبوبترین رئیسجمهور تاریخ ایران تبدیل کرد.
روحانی سال ۹۲ دولتی ورشکسته، اقتصادی درگیر تورم شدید و کشوری تا گردن فرورفته در تحریمهای بینالمللی را تحویل گرفت و حالا قرار است کشور را در شرایطی به مراتب وخیمتر به ابراهیم رئیسی واگذار نماید.اما از دلایل از میان رفتن محبوبیت روحانی علاوه بر مورد سرکار آمدن دولت ترامپ در آمریکا (که خود ایشان علاقهمند است همه چیز را از این زاویه بنگرد) اقدامات اشتباه روحانی است که میتوان از مهمترین آنها به موارد ذیل اشاره کرد:
۱– نگاه ایده آلیستی به حوزه بین الملل:
بزرگترین اشتباه، نوع نگاه ایشان به روابط بینالملل بود. روحانی و تیم سیاست خارجی ایشان نگاهی اخلاقی و ایدهآلیستی به واقعیت حاکم بر عرصهٔ بینالملل داشته و بر این باور بودند که دولتها و قدرتهای جهانی از قوانین و تعهدات تخطیناپذیری پیروی میکنند.روحانی و ظریف بارهاوبارها در سخنرانیهای خود به امکانپذیرنبودن بازگشت تحریمهای آمریکا اشاره کرده و معتقد بودند که برجام یک عهدنامهٔ بینالمللی است که کشوری به تنهایی نمیتواند آن را زیر پا گذاشته یا از آن خارج شود.
تیم آقای روحانی این واقعیت تلخ که منطق حاکم بر روابط بینالملل، منطق آنارشیک [منطق زور]است را نادیده میگرفتند (یا اصلاً باور نداشتند)، آنها باور نداشتند که عرصهٔ بینالملل بهمانند جنگل از قانون زور پیروی میکند و در این میان آنکه زورش بیشتر است قلمرو حکمرانی بیشتری در اختیار دارد و اوست که حق و ناحق را مرزبندی میکند. دولت روحانی با این اشتباه بزرگ تا میتوانست بر طبل برجام دمید و تمام برنامههای اقتصادی و غیراقتصادی خود را بر اساس آن پایهریزی کرد و با خروج آمریکا از برجام تمام برنامههای خود را، بر باد رفته دید.
۲– نداشتن گفتمان:
روحانی در انتخابات نودودو راه میانه را انتخاب کرد. راهی که هم میخواست حمایت مردمی اصلاحطلبان را داشته باشد و هم به نهادهای قدرت اطمینان دهد که مسیری متفاوت و جدا از خواستههای آنها را طی نخواهد کرد. آقای روحانی در مسیری قدم گذاشت که مصلحت و کسب قدرت را قربانی “سیاست” کرد و بدون ارائهٔ یک گفتمان مشخص به مقام ریاستجمهوری رسید.
روحانی نمیدانست نگاه منفعتجویانه و غیرسیاسی (سیاست به معنای تصمیم گیریهای سخت و گاهی خطر کردن) ممکن است مانند شمشیر دو لبه عمل نماید. آقای روحانی احتمالاً به این مسئله نیندیشده بود که با اتخاذ چنین رویکردی و با نداشتن هیچ گفتمانی، در صورت شکست سیاسی، همهٔ جریانهای سیاسی (حتی بسیاری از وزیرانش) از او فاصله گرفته و او را در برابر مشکلات مضاعف تنها خواهند گذاشت.
۳– دستکم گرفتن رقیب داخلی:
روحانی با اینکه دهههای گذشته از چهرههای پرنفوذ در قدرت حاکمهٔ کشور بود، به نظر میرسید یا ساختار قدرت در ایران را به درستی نمیشناخت و یا اینکه با خوشبینی به تغییر رویه معتقد بود و این توانایی را در خود احساس میکرد که پس از سیوپنج سال تصویری دیگر از ایران در عرصهٔ بینالملل ارائه کرده و با حل بحران میان ایران و غرب زمینهٔ توسعهٔ اقتصادی کشور را هموار نماید. اما هر چه بود گذر زمان نشان داد که پیگیری سیاست عادیسازی روابط خارجی ایران در هر دو جبهه، چه اقناع محافظهکاران داخلی و چه اقناع طرفهای غربی، شکست خورد.
آقای روحانی انگار این واقعیت ملموس را فراموش کرده بود که رئیسجمهورِ کشوری است که چهار دهه است شعار “مرگ بر سازشکار” را شعار اصلی خود میداند. آقای روحانی قدرت نرمافزاری و سختافزاری جناح رقیب را دستکم گرفته و فراموش کرده رئیسجمهور همان کشوری است که پس از چهل سال از انقلاب، حمله به سفارت کشورهای مختلف را حق مسلم خود میداند و رفتار و کردار و گفتار خود را تنها متر و معیار حقیقت در جهان تلقی میکند. روحانی قدرت نهادهای پرنفوذ که از تریبونهای نماز جمعه و حوزههای علمیه تا پایگاههای بسیج را شامل میشد و آشکارا او را به وطنفروشی و «استخر فرح» تهدید میکردند، را نادیده گرفته بود.
۴– خوشبینی به کشورهای غربی:
روحانی همانگونه که در محاسبات خود نسبت به قدرت رقیب داخلی در اشتباه بود، در برداشت خود نسبت به کشورهای غربی و آمریکا نیز دچار خوشبینی مفرط بود. آقای روحانی فراموش کرده بود که آمریکا و اروپا از لحاظ بنیادی با جمهوریاسلامی مشکل دارند و تا زمانی که نظام سیاسی با چنین ساختاری در ایران حاکم است، عادیسازی روابط با ایران را دستور کار خود نخواهند داشت و ایران را بهعنوان بازیگری عادی مانند سایر کشورها به رسمیت نخواهند شناخت.روحانی ظاهراً تمام مشکل ایران با غرب را به مسئلهٔ هستهای تقلیل داده بود و نقش سیاست منطقهای ایران، تنش با عربستان و اسرائیل، مسئلهٔ موشکی، شعارهای حقوق بشری و امثالهم را به کل نادیده گرفته بود.
۵– اتکاء بیش از اندازه به آقای هاشمی رفسنجانی:
دولت روحانی در عمل بدل و کاریکاتوری از دولتی بود که قرار بود آقای هاشمی در رأس آن قرار بگیرد. دولت روحانی چند سال اول خود را کاملاً وابسته به قدرت و نفوذ و حمایت آقای هاشمی کرده و با درگذشت ایشان دچار بحران معنایی و هویتی گشته بود.
۶– فاصله گرفتن از حامیان:
اکثریت سبد رأی روحانی را طبقهٔ متوسط شهری تشکیل میداد. روحانی با شعارهایی مانند بازگرداندن اعتبار به پاسپورت ایرانی، تعامل با غرب، گشایش فرهنگی و برخی آزادیهای اجتماعی توانسته بود رأی و اعتماد بالای این طبقهٔ اجتماعی را به خود جذب نماید، اما در عمل در برابر تکتک شعارهای خود عقبنشینی و سکوت کرد و به صورت کامل پایگاه اجتماعی خود را از دست داد. حامیان روحانی انتظار داشتند که او به تهدیدات ترامپ برای خروج از برجام واکنش نشان داده و قبل از خروج آمریکا (ترامپ شانزده ماه پس از رسیدن به ریاستجمهوری و با تهدید مدام و دعوت روحانی به مذاکره از برجام خارج شد) راهی برای گفتگو با او یافته یا در اعتراضات آبان ۹۸ به جای گفتن اینکه من صبح جمعه خبردار شدم، موضع مردمی اتخاذ کند، اما او ترجیح داد به صندوق رأی خود پشت کرده و مصلحت خود را جایی کم دردسرتر از اتکاء به حامیان خویش جستجو نماید.
در کل این اشتباهات و برخی اشتباهات ریز و درشت دیگر باعث شد روحانی نه به آنچه که در عرصهٔ بینالملل انتظار داشت دست بیابد و بحران هستهای ایران را حل کند و عادیسازی روابط با غرب را پیش ببرد، و نه در عرصهٔ اقتصادی توفیق چندانی به دست آورد، نه رضایت حامیان خویش را داشته باشد و نه جناح رقیب دل خوشی از او داشته باشد. روحانی حالا با دستانی کاملا خالی و بدون هیچ حمایتی عرصه ریاست جمهوری را ترک میکند و به نظر نمیرسد دل کسی هم برایش تنگ شود. او پس از این میتواند به مانند احمدی نژاد در توهمی دن کیشوتی فرو رفته و خود را سیاستمداری موفق معرفی کند و یا اینکه با دقت و تامل بیشتری به اشتباهات خود بیندیشد.