مدتی از دوستی معصومه و حسین گذشت و علاقه آنها روز به روز بیشتر شد تا این که حسین پس از شش ماه تصمیم به ازدواج با معصومه گرفت و ماجرای خواستگاری را برای دختر مورد علاقهاش مطرح کرد. حسین همراه خانواده اش به خواستگاری معصومه رفت و با توجه به شرایط کاری و جایگاه اجتماعی که داشت خانواده دختر جوان نیز به حسین نگاه مثبتی داشتند و راضی به این ازدواج شدند.
آخرین روزهای سال ۹۶ بود که مراسم جشن عروسی این زوج جوان برگزار شد. در این مراسم دوستان معصومه و حسین حضور داشتند و جشن باشکوهی برگزار شد و زوج جوان به خانه بخت رفتند. حسین و معصومه دوستان زیادی داشتند که همیشه با آنها در ارتباط بودند تا حدی که حتی دوستان مجردشان هم به خانه شان رفت و آمد داشتند. یک سال گذشت و هیچ اختلاف و مشکلی در زندگی شان نبود و روز به روز علاقه شان به هم بیشتر میشد و همه اطرافیان از آنها به عنوان زوج موفق صحبت میکردند.
حمیدرضا یکی از دوستان صمیمی حسین بود که با معصومه رابطه خوبی داشت و همیشه در مهمانیهای آخر هفته با دختر جوانی به نام مرضیه به خانه آنها میرفت و رابطه دوستانه عمیقی بین دختر و پسر جوان بود. رابطه حمیدرضا با همسر دوستش آن قدر نزدیک بود که حتی بعضی اوقات پسر جوان به معصومه زنگ میزد و با هم حرف میزدند تا این که پس از مدتی حمید رضا به تنهایی وارد خانه معصومه و حسین شد و از مرضیه خبری نبود که زوج جوان با دیدن حمیدرضا شوکه و پیگیر مرضیه شدند.
حمیدرضا خواست پیگیر ماجرا نباشند، ولی سکوت پسر جوان باعث ناراحتی معصومه و حسین شده بود تا این که حسین برای خرید سیگار از خانه خارج شد و زنش از حمیدرضا خواست تا سکوت را بشکند و حرف بزند. پسر جوان با نگاهی عاشقانه به معصومه گفت: مرضیه شروع به بهانه گیری کرده و مدتی بود که ما اختلاف پیدا کردیم و خواست تا برای رسیدن به آرامش دوباره مدتی از هم خبر نداشته باشیم و مرا تنها گذاشت و دیگر جواب تلفن هایم را هم نمیدهد. معصومه شروع به صحبت کرد و خواست تا حمیدرضا آرام باشد تا این که حسین وارد خانه شد و معصومه خواست تا دیگر درباره مشکل حمیدرضا صحبتی نکنند. حسین مشکوک شده بود که معصومه در آشپزخانه از اختلاف حمیدرضا و دختر مورد علاقه اش حرف زد تا شک همسرش برطرف شود و مرد جوان در ادامه به سراغ حمیدرضا رفت و شروع به صحبت و شوخیهای دوستانه کرد تا جو سنگین غم و اندوه شکسته شود و با هم شروع به بازی پلی استیشن کردند.
پیامکهای مرموز
همه چیز خوب پیش میرفت تا این که چندی قبل پیامکهای عجیبی به دست حسین رسید، طرز نوشتار پیامها نشان از آن داشت که طرف مقابل اطلاعات کاملی از حسین دارد و احتمال میرفت که یک زن به او پیامک میدهد. پیامکهای عاشقانه مرموز به دست حسین میرسید و حسین وقتی پیگیر ماجرا شد که چه کسی این پیامها را میدهد به هیچ سرنخی نرسید. یک روز حمید رضا در خانه حسین مهمان بود و گوشی موبایل حسین در دستان معصومه بود که ناگهان یک پیام عاشقانه به گوشی حسین رسید و معصومه با دیدن این پیام شوکه شد. در این صحنه معصومه گوشی را به حسین داد و با تلخندی گفت که معشوقه ات پیام داده است!
حسین شوکه شد و با صدای بلند همسرش را صدا زد و تاکید کرد این شماره یک مزاحم است. فردای آن روز حمیدرضا با معصومه صحبت کرد و زن جوان شروع به درددل کرد و حمیدرضا پس از شنیدن حرفهای معصومه شروع به ابراز احساسات کرد و با چرب زبانی میگفت که خودش را ناراحت نکند و به زندگی اش ادامه دهد.مدتی گذشت و حمیدرضا در تماسهای تلفنی و صحبت هایش با معصومه ادعا کرد که حسین در دوران مجردی اش شیطنتهای زیادی داشته و شاید یکی از همان دختران روزهای مجردی اش بازگشته است و با صحبت هایش باعث شد روز به روز معصومه از مرد رویاهایش فاصله بگیرد. حمیدرضا از این خلأ عاطفی سوءاستفاده کرد و هر روز خودش را به معصومه نزدیک میکرد تا این که زن جوان که به رفتارهای شوهرش شک کرده بود تصمیم به جدایی گرفت.
مزاحم کیست؟
حسین وقتی شنید معصومه تصمیم به جدایی دارد تلفن همراهش را پیش روی همسرش گذاشت و خواست تا جوابهایی را که به مزاحمش داده است مشاهده کند و معصومه دید که شوهرش به بیشتر پیامها جواب نداده و برخورد سرد و قاطعانهای داشته است. زن و مرد جوان شروع به صحبت کردند و حسین وقتی شنید در این مدت حمیدرضا داستانهای عجیبی برای بدنام کردن او برای همسرش تعریف کرده است احتمال داد که این مزاحمتها از سوی دوست صمیمی اش صورت گرفته است.
حسین به اداره پلیس رفت و از مزاحم تلفنی اش شکایت کرد و تیمی از ماموران پلیس برای تحقیقات شماره تلفن را مورد بررسی قرار دادند و به یک زن جوان رسیدند. زن جوان وقتی پلیس را پیش روی خود دید، ادعا کرد که چندی قبل یکی از دوستان قدیمی ام به نام حمیدرضا که میدانست یک سیم کارت در خانه ام دارم از من خواست آن را در اختیارش قرار دهم تا از اینترنتش استفاده کند و من هم که به او اعتماد داشتم سیم کارتی را که در خانه افتاده بود در اختیار حمیدرضا قرار دادم و دیگر نمیدانم چه اتفاقی افتاده است. همین سرنخ کافی بود تا ماموران پلیس به سراغ حمیدرضا بروند و مرد مزاحم را که همان دوست صمیمی حسین بود، دستگیر کنند. حمیدرضا ابتدا سعی کرد خود را بی گناه معرفی کند، اما وقتی در برابر مدارک پلیسی قرار گرفت و راز پیامهای ارسالی اش برای حسین در تلفن همراهش فاش شد لب به سخن باز کرد.
اعترافات عاشقانه
حمیدرضا به ماموران گفت: وقتی در جشن عروسی حسین شرکت کردم در همان شب عاشق معصومه شدم و در این سالها با نزدیک کردن خودم به حسین و همسرش سعی داشتم معصومه را به سمت خودم بکشانم، اما او یک زن وفادار بود و هیچ وقت دلباخته من نشد.وی افزود: ماجرای قهر کردن با مرضیه هم یک نقشه بود تا از نظر عاطفی، دل معصومه را بلرزانم و به سمت خودم بکشانم، اما این نقشه ام به نتیجه نرسید و تصمیم گرفتم تا نقشه آخر را که ماجرای خیانت حسین بود اجرا کنم و با سیم کارتی که در اختیار داشتم شروع به مزاحمت و دادن پیام به حسین کردم و آنها را تا یک قدمی طلاق کشاندم، اما موفق نشدم.
دوست خیانتکار ادامه داد: معصومه نگاهش به من مثل یک خواهر بود، اما من عاشق او بودم و دوست داشتم با هر فریب و نقشهای که شده است او را برای خودم کنم که دستم رو شد و دستگیر شدم. بنابر این گزارش، حمیدرضا با سپردن وثیقه آزاد شد تا پس از صدور کیفرخواست در دادگاه کیفری ۲ تهران محاکمه شود.