به عشق مردم پنجه در پنجه حریفان انداخت و بارها از سکوهای افتخار بالا رفت، او مدالهایش را از مردمی میگرفت که حتی باخت و شکست جهان پهلوانشان را پیروزی میدیدند و پرشورتر از همیشه به استقبالش میرفتند. چه در میدان مبارزه و چه در کوچه و بازار، مردانگی و مردمداری را از یاد نبرد و برای گرفتن پست و قدرت به هر شیوهای متوسل نشد، نقش بازی نکرد و خود واقعی اش بود.
دستگیری از نیازمندان را در بوق و کرنا نمی کرد، همه ثروتش را برای مردم داد تا خندهای بر لب یتیمی بنشاند و گرفتاری را شاد کند؛ تختی با "نه" گفتن به مردمی که با هزار امید و آرزو برای حل مشکلشان به او پناه آورده بودند، بیگانه بود، بی ادعا و تکبر تا می توانست گره از کار مردم باز می کرد، لحظه ای از مردم جدا نشد و هیچ چیز را برای خودش نخواست، به راستی این بزرگترین ثروت و دلخوشی غلامرضا بود.
تختی چشم به جهان گشود تا بعد از ۲ دختر و ۲ پسر، پنجمین فرزند رجب خان شود. حاج قلی، پدربزرگ غلامرضا، در محله خانی آباد، از اربابان خانی آباد و یخچال دار شناخته شده ی تهران بود، بر روی تخت بلندی می نشست تا به حاج قلی تختی شهره شود. ارباب رجب، پدر غلامرضا نیز یخچال دار بود، اما احداث راه آهن در زمان رضا شاه باعث شد یخچال ارباب رجب و زمین های اطراف آن برای احداث راهآهن به اجبار و با قیمتی پایین توسط حکومت خریداری شود تا به مرور شرایط مالی برای رجب خان و خانواده اش هر روز سخت و سخت تر شود.
تختی ۹ سال در دبستان حکیم نظامی و دبیرستان منوچهری خانیآباد درس خواند اما شرایط سخت خانواده او را مجبور به ترک تحصیل و پیدا کردن شغل کرد. اواسط دهه بیست خورشیدی اوج رونق کاری در کمپانی نفت ایران و انگلیس بود و بسیاری از نوجوانان و جوانان از اقصی نقاط کشور برای اشتغال راهی خوزستان و مناطق نفت خیز آن می شدند، تختی نیز از طریق یکی از همسایگانشان در خانی آباد که اصالت مسجدسلیمانی داشت از این موضوع آگاه و سوار بر قطار راهی خوزستان شد.
تختی بعدها در اینباره گفت"با آن که علاقه فراوانی به ورزش داشتم، مجبور بودم که در جستجوی کاری برآیم. زندگی، نان و آب لازم داشت. برای مدتی به خوزستان رفتم و در ازای روزی هفت یا هشت ریال، کار کردم." تختی به عنوان کارگر نجاری در مستغلات کمپانی نفت مشغول به کار شد و گاهی اوقات نیز در قسمت حمل لوله های سنگین نفت کار می کرد.
او پس از مدتی کار در مسجد سلیمان به دلیل دل تنگی های دوری از خانواده و با کمی بهبود در اوضاع مالی به تهران بازگشت تا جدی تر از گذشته کشتی را دنبال کند، به باشگاه پولاد رفت و توسط حاج عبدالحسین فعلی (فیلی) کشف شد تا خیلی زود با استعداد، هوش و قدرت ذاتی اش مدال های جهان و المپیک را درو کند.تختی سال ها بعد در اوج شهرت و محبوبیت به درخواست مردم بار دیگر راهی مسجد سلیمان شد، برایش سنگ تمام گذاشتند، گوسفند و گاو به پایش قربانی کردند و جهان پهلوان را برای مشاهده یک مبارزه نمایشی کشتی به باشگاه نفتون بردند.
منوچهر یاوری مولف کتاب "شهر من مسجدسلیمان" می نویسد: در آنجا پیرمردی وارد سالن شد. مرحوم تختی با دیدن او از جا برخاست و به طرف پیرمرد رفته و او را در آغوش گرفت و پرسید: آیا هنوز از درد میخچه پا رنج می بری؟ سپس به حضار اعلام کرد که در زمان حضورش در شرکت نفت به عنوان کارگر نجار، زیر دست استاد محمود کار می کرده است. این عمل همه حضار را تحت تاثیر قرار داد و یکصدا استاد و شاگرد را مورد تشویق قرار دادند. مرحوم تختی، تا پایان مراسم استاد محمود را در کنار خود نشاند و از او جدا نشد.
جهان پهلوان تختی یک مدال طلا، دو نقره و یک مقام چهارمی المپیک، دو طلا و دو نقره قهرمانی جهان به همراه طلای بازیهای آسیایی را در کارنامه زرین و پرافتخار خود دارد، رکوردی که با یک طلا و دو نقره المپیک کماکان در کشتی ایران پابرجاست.هر چند این ویترین پر مدال بارها اشک شوق را بر چشمان مردم جاری کرد و به عشق افتخارآفرینی پهلوانشان به کوچه و خیابان ریختند، اما این مدالها همچون ذرهای بود در مقابل دریای مروت و مردانگی تختی و رمز و راز جاودانگی اش.
تک گل باغ پهلوانی ۳۷ بهار را بیشتر ندید اما همین عمر کوتاه را به عشق مردم و برای آن ها زیست، طول عمرش کوتاه بود اما عمق وجودش چنان بلند که سالهاست، پهلوانی را با نام زیبای غلامرضا تختی معنا میکنیم.تختی برای این دنیا نبود، نیامده بود همه چیز را برای خودش بخواهد، جمع کند و برود، مثل خیلی ها گرین کارت آمریکا بگیرد، لاکچری زندگی کند و فقط در حد حرف از درد و رنج مردمش دم بزند، براستی تختی شدن کار هیچکس نبود و نیست جز غلامرضا!
در غریبی این روزها، در این فاجعه مرگ و میر و در میان انبوهی از مشکلات و تلخی های روزگار که در هر صبح آن چشمانمان را زیر آواری از مشکلات باز می کنیم، می جنگیم و شب هنگام با ترس از فردایی بدتر چشم ها را بر روی هم می گذاریم، فرا رسیدن ۹۱ سالگی جهان پهلوان و مرور مردانگی های او مرحمی است کوتاه بر زخم های عمیق مان!
۹۱ سالگی ات مبارک جهان پهلوان...