روز جمعه بود که پرده از این اقدام جنونآمیز برداشته شد، وقتی جسد بیجان این دختر و پسر کنار سد پهلو گرفت. نگهبان سد که با پیکر بیجان آنها روبهرو شد، با پلیس و تیمهای امدادونجات تماس گرفت. بیجان در کنار هم با دستهای گرهشده روی آب شناور بودند. هر دو لباس صورتی به تن داشتند. زهرا پیراهن صورتی با روسری مشکی، احمدرضا بلوز صورتی با شلوار سورمهای. امدادگران پیکرهایشان را از آب گرفتند و تحویل مأموران دادند.
پنج ماهی از این عشق تلخ گذشته بود. مخالفتها اما هر روز شدیدتر میشد. زهرا در آشپزخانه بیمارستان کار میکرد و احمدرضا هنوز مدرسهاش را تمام نکرده بود. اختلاف سنی آنها بهانه مخالفتها بود. اما گویا مخالفتها فایدهای نداشت، آنها دستبردار نبودند.
دیدار تلخ در بیمارستان
زهرا چهارشنبه ۱۹ خرداد ماه در بیمارستان مشغول به کار بود که احمدرضا از راه رسید. در گوشهای از حیاط بیمارستان کز کرده بودند. اشک میریختند و از راهی برای فرار میگفتند. قرار عاشقانهشان اما خیلی زود به پایان رسید. نگهبان بیمارستان از راه رسید با تلخی. پرخاش کرد، تند بود. باید محوطه بیمارستان را ترک میکردند. اما مقاومت کردند. درگیری بالا گرفت. کتک خوردند تا مجبور شدند بیمارستان را ترک کنند.
مخالفتهای دو خانواده
احمدرضا کلاس ۱۰ بود. هنوز مدرسهاش تمام نشده بود. بزرگترین بچه خانواده. دو برادر و یک خواهر کوچکتر داشت. زهرا هم دانشجوی آیتی بود، قالیبافی میکرد و در آشپزخانه بیمارستان مشغول به کار . او دو بردار و یک خواهر بزرگتر از خود داشت با یک برادر دو قلو. در محله ۲۵هکتاری لردگان با فاصله دو کوچه از احمدرضا زندگی میکردند. کسی نمیداند چطور و چگونه این ارتباط شکل گرفته است. اما همه از مخالفتهای دو خانواده میگویند.
رحیم یکی از همسایههای این دختر و پسر جوان به «شهروند» میگوید: «پنجشنبه بعد از آخرین قراری که در بیمارستان داشتند، تصمیمشان را میگیرند. نامهای برای خانوادههایشان مینویسند و آنها را در جریان تصمیمشان میگذارند. اما گویا خانوادهها توجهی نمیکنند. پیش از این هم برادر زهرا او را تهدید به مرگ کرده بود.»زهرا از ادامه این عشق هراس داشت. ادامه این عشق با قتل گره میخورد. به همین خاطر تصمیم گرفتند با دستان خودشان قصه عشقشان تمام شود.
وصیت نامه سیاه
«روز پنجشنبه سمت سد میروند. دستهایشان را با یک روسری به هم گره میکنند و خود را به آب میاندازند. خانوادهها وقتی از بچههایشان خبری نمیشود، روز جمعه در کنار سد به دنبال ردی از زهرا و احمدرضا میگردند. اما هیچ اثری نبود تا اینکه نگهبان سد ظهر جمعه با اجساد آنها روبهرو میشود.»اجساد به پزشکیقانونی منتقل میشود. خانوادهها پیکر بیجان بچههایشان را شناسایی کردند، اما با بیمحبتی خانوادهها روبهرو شدند.خانوادهها حاضر نبودند در مراسم تشییع زهرا و احمدرضا شرکت کنند، همین امر هم باعث شد تا مسئول آشپزخانه بیمارستان مخارج کفن و دفن را بدهد. خاکسپاری روز شنبه خیلی ساده و در سکوت برگزار شد.
فرماندار لردگان هم درباره این حادثه میگوید: «ابتدا گمان میشد آنها با یکدیگر فرار کردهاند، اما جسد به هم گره خورده آنان در دریاچه سد کارون ۴ به کنار تاج سد رسید.» اهل ایل میگویند آنها براساس یک رسم قدیمی، به شیوه «عاشقکشون» مرگ خود را انتخاب کردهاند.